دانلودمقاله سلامتى تن و روان

 

 
مقدّمه
آنچه در کتاب حاضر آمده، حداقل معارفى است که براى رسیدن به یک راه و رسم مشخص در زندگى مورد نیاز است.
انسان، که نقطه اوج آفرینش است، باید راه و رسم رسیدن به مقام اصلى خود را بداند و براى رسیدن و شدن تلاش کند.
کتاب حاضر، این راه و رسم را نشان مىدهد تا ان شاء الله در عمل نیز به آن رسیم.
لازم به ذکر است که در این کتاب، سعى شده است تا حتى الامکان، اصالت و خلوص نوشتهها طورى باشد که از هرگونه کجفهمى و انحراف به دور باشد و در نتیجه، خواننده نیز به بصیرتى در پناه نور و خلوص دست یابد.
بنابراین، از هیچ نوع گرایش خاصّى، جز شرع و عقل و منطق پیروى نشده است.
همچنین، سعى شده است تا جایى که در توان بوده، از مشهورترین آیات قرآنى، احادیث، اشعار، سخنان ائمّه و اولیا، استفاده شود و بنابراین، توصیه مىشود در خواندن کتاب، حوصله داشته باشیم و چند بار آن را بخوانیم و با آن مأنوس شویم و حتى الامکان به نوشتهها تسلط یابیم و بیشتر جملات را حفظ کنیم; چرا که مطالب کتاب، بیشتر مطالب فطرى و قلبى است و کمتر به مسائل ذهنى پرداخته است و بحثهاى فطرى و عقلى رسیدن و شدن هستند، نه ذهنیات و اطلاعات صرف.
از این رو، توصیه مىشود کتاب را به عنوان سرگرمى و با سرعت نخوانیم، بلکه با حوصله، دقت و صرف وقت و به تکرار بخوانیم و سرانجام به پیاده کردن مطالب آن در زندگى روزمره بپردازیم تا ان شاء الله به هدف اعلاى حیات دست یابیم.
فصل نخست : شناخت انسان
انسان از تن، نفس و روان به وجود آمده است.
تن:
وجه مادى انسان است که عین حیات نیست.
امّا وقتى که روح به آن تعلق مىگیرد، دیگر مادّه صِرف نیست، بلکه کالبدى حیات یافته است که با مادّه، تفاوتى اساسى دارد.
بعد از این که روح به بدن ملحق شد، درست مانند دو آینه، مقابل یکدیگر قرار مىگیرند و به هم آمیخته مىشوند، و در این وضعیت، دیگر جسم و روح را از همدیگر جدا نمىدانیم.
درست است که بدن و روح، جداى از هم بودهاند، اما وقتى به همدیگر تعلق مىگیرند دیگر نباید فکر کنیم که بدن و روح، مثل مرغ در قفس تن است، بلکه روح با حقیقت مادّه، در هم مىآمیزد.
نفس:
مجموعهاى است که ناشى از مجاور شدن روح با تن، به وجود مىآید و بیشتر، منظور ما در این کتاب، خواستهاى انسان در رابطه با تن و نفس است، و به عبارت دیگر، منظور، منِ مجازى است که در فصل آینده از آن، بحث خواهد شد.
روان:
گوهر اصلى انسان است که در مرحله نهایى خود، مىتواند حتى بدون ابزار یا واسطه (ى بدن) معنى داشته باشد و این، همان منِ اصلى است.
بنابراین، به نظر مىرسد که انسان، سه مرتبه یا سه مقام دارد:
مقام اوّل:
مقام روح (= روان) که قبل از دنیاست:
(لقد خلقنا الإنسان فى أحسنِ التّقوی
م)]که[ براستى انسان را در نیکوترین اعتدال آفریدیم.
، که وجه الهى انسان و مقام اصلى اوست.
مقام دوم:
مقام دنیوى و تنزل یافته و مادّى او، که انسان در این مقام، در حجاب تن و نفس است.
مقام سوم:
مقامى است که انسان باید به آن برسد و آن، مقام اصلى، یا مقام روح است.
فصل دوم: شناخت نفس و روان
1 ـ نفس و شئون آن
نفس، از دیدگاه تحلیل علمى، به سه جزء تقسیم مىشود:
نفس نباتى، نفس حیوانى و نفس انسانى.
نبات:
عبارت است از:
مادّه + نفس نباتى.
حیوان:
عبارت است از:
مادّه + نفس نباتى + نفس حیوانى.
انسان:
عبارت است از:
مادّه + نفس نباتى + نفس حیوانى + نفس انسانى.
(= ناطقه)این مراحل، در مورد انسان، شاید چنین مطرح شود که نفس ناطقه انسانى، مراحل زیر را طى مىکند:
نفس نباتى (اوایل جنینى) و نفس حیوانى (اوایل زندگى) و سرانجام، نفس انسانى که رسیدن به نفس ناطقه است و با کمک عقل، امکانپذیر است.
شئون نفس عبارتند از:
اوّل:
شئونى که از طریق آنها، نفس با بیرون، ارتباط مىیابد که همان حواس پنجگانه هستند.
دوم:
شئونى که از طریق آنها، احساس از درون پیدا مىشود، که همان وهم و خیال است.
(وهم، احساسى است که در پناه عقل نباشد و خیال، احساس در پناه عقل را گویند.)
سوم:
عقل، که قواى حسّى و خیالى را فرمان مىدهد.
قواى پنجگانه:
عبارتند از:
حسّ لامسه، حسّ بویایى، حسّ سامعه و حسّ باصره، که با آنها، درک محسوسات خارجى انجام مىگیرد و در حقیقت، قواى نفس، در جلوه نازلهاند.
همچنین، اعتقاد دارند که یک حسّ مشترک هم هست که عبارت است از ادراکى که محسوسات و فرآوردههاى حسّى به آن مىرسند و بنابراین، جامع و گردآورنده دیگر محسوسات است.
البته حسّ مشترک، حسّ ششم نیست، بلکه یک طبیعت مشترک میان حواس پنجگانه است و ادراک حواس پنجگانه، در آن تجمع مىیابند، و تجمع حواس است که شیئى را به صورت برداشت واحد، تصور مىکند.
خلاصه این که، جمع و نتیجه میان محسوسات را حسّ مشترک نامند.
وهم و خیال:
از محسوسات است و باعث درک معانى مىگردد و به عبارت دیگر، نیروى وهم و خیال، آمیزهاى از معنى و مادّه را تصویر مىکند.
در فصول آینده از وهم و خیال، بیشتر بحث مىشود.
عقل:
مراتبى گوناگون دارد و تمام شئون نفس (= حواس و وهم و خیال) را مىتواند تحت فرمان و نظارت خود درآورد.
اگر وهم و خیال و حواس، تحت نظارت و فرمان عقل نباشند، مشکلآفرین خواهند بود.
خلاصه مطلب این که نفس، با حسّ ظاهر متحد مىشود که همان نفس حیوانى است در حالى که اگر نفس با وهم و خیال و یا با عقل متحد شود، آن را نفس انسانى نامند.
این مراتب نفس را حرکت جوهرى نفس مىنامیم و در ذات نفس است و نفس براى ارتباط با بیرون از بدن، توسط شئون خود، این ارتباط را برقرار مىکند و باعث ایجاد ادراک مىشود که ادراک، یک حالت غیر مادى است و در خیال واقع مىشود، و در حقیقت، در نفس یک حالت تصویرگیرى به وجود مىآید.
بنابراین:
نفس، جوهرى است که در ذات و حقیقت خویش، قابلیت تحوّل، دارد و از احساس تا وهم و خیال و سرانجام تا عقل و در نهایت، تا عقل کلّ، مىتواند کمال یابد.
همان طور که ما، در آینه ظاهر، مادّه را مىبینیم، در آینه وجودى (نفس)، نیز تصویرگرى داریم; یعنى آینه وجودى ما، مثل یک نوار، فیلمبردارى مىکند، اما مادام که در مرحله صورت (= ظاهر) و حسّ بماند، نتیجه این انعکاس، مجازى خواهد بود، و این امر، همان برداشت در حسّ و وهم و خیال است (منِ مجازى، این جا مطرح مىشود); اما اگر تصویرگیریها در آینه وجودى ما (= نفس)، همراه و از روى عقل باشد، برداشت واقعى خواهد بود و سرانجام اگر در پناه عقل کلّ باشد، برداشت حقیقى و بینش حقیقى و نگاه اصلى خواهد بود.
انواع نفس
نفس امّاره:
یکى از جنبههایى که در نفس انسان هست و مربوط به خودِ طبیعى است و تحت فرمان عقل نیست، همان نفس امّاره است.
این نام، در قرآن هم آمده و نفس امّاره، انسان را به بدیها سوق مىدهد، که (انّ النّفس لامّارة بالسّوء).
]بىگمان، نفس به بدى امر مىکند.
[ این نفس، حتّى تحت تأثیر عقل جزئى، با شدتى بیشتر، در جهت ناصواب عمل مىکند.
خواست نفس امّاره، آرزوهاى ناصواب است و انسان را فریب مىدهد، مشغول مىکند، از حال بازمىدارد و قول آینده مىدهد.
نفس امّاره، پایگاه شیطان است.
نفس و شیطان هر دو یک تن بودهانددر دو صورت خویش را بنمودهاندآمال و آرزوهاى نفس امّاره پایانى ندارد; همچون آب شور که هر چه بیشتر بنوشیم، عطش، فراوانتر مىشود.
دوزخ است این نفس و دوزخ اژدهاستکو به دریاها نگیرد کم و کاستهفت دریا را در آشامه هنوزکم نگردد سوزش آن حلق سوزتمام رذایل اخلاقى، در نفس امّاره شکل مىگیرد و ناشى از نفس امّاره است و بزرگترین پرستش را انسان براى نفس خود، که صنم اکبر است، انجام مىدهد.
کسى که مالک نفس خود نباشد، اگر همه دنیا را هم داشته باشد، به گوهر اصلى انسانى نخواهد رسید که:
اللّهم أعوذبک من الشّرک الخفىّ.
النّفس هى الصّنم الأکبر.
أعدى عدوّک نفسک الّتى بین جنبیک.
و همین است که گفتهاند، پیامبر گرامى، همواره در سجده مىفرمودند:
إلهى لا تکلنى إلى نفسى طرفة عین أبداً.
البته گفتیم که دشمن برونى، شیطان، و دشمن درونى، نفس است.
اما حقیقت این است که اگر نفس را در فرمان خویش درآوریم، شیطان نیز دستش کوتاه مىشود:
گر شود دشمن درونى نیستباکى از دشمن برونى نیستبنابراین، همیشه باید دعاى ما این باشد که پروردگارا:
بازخر ما را از این نفس پلیدکاردش تا استخوان ما رسید
نفس مطمئنّه:
اگر نفس انسان، از شرور و آلودگیها پاک شود و در پناه عقل کلّى قرار گیرد، به نفس مطمئنّه تبدیل مىشود که به تعبیر قرآن کریم:
(یا أیّتها النّفس المطمئنّة إرجعى إلى ربّک راضیّةً مرضیّةً)
که نفس، تحت فرمان عقل کلّى و در جهت خدا قرار مىگیرد.
2 ـ منِ اصلى
منظور از «منِ اصلى»، گوهر اصلى انسانى، یا مقام روح است که جلوهاى از ذات بارى تعالى است و یا آن چیزى است که نشأت گرفته از روح است.
منِ انسان، یعنى خودِ انسان که هست، و هستِ انسان، از هست خدا (به تجلّى) نشأت مىگیرد، و مجرّد است.
بنابراین، من، حد و زمان و مکان ندارد و مشمول مسائل مربوط به مادّه نیست.
من، توسط تن و حواس عمل مىکند و اینها، ابزارِ من هستند، و آثار من را نشان مىدهند.
براى مثال، در موردِ دیدن یا شنیدن، این دو، پرتوى از مناند که با ابزار چشم و گوش مىبیند یا مىشنود.
امّا دقت کنیم که من، مرکزى به اسم دیدن یا شنیدن ندارد، بلکه من، بتمامه دیدن و بتمامه شنیدن است و در عین حال، دیدن، عین شنیدن است (و همین طور یدیگر شئون) و بین این دیدن و شنیدن، وحدت است، و شأنى (مث دیدن)، او را از دیگر یشئون (مث شنیدن)، بازنمىدارد.
خلاصه این که مسأله حضور محض من، در همه شئون مطرح است.
ارتباط من، با عالم بیرونى به این صورت است که آن مادّه، یا هر چه در بیرون ماست، در عالم خیال یا مثال، در درون ما تصویر مىشود و از این طریق، با عالم بیرون مرتبط مىشویم; ضمن این که هیچ گونه اختلاطى با آن عالم بیرونى (= مادّه)، نداریم، و ما از آن منقطع هستیم و توسط این تصویرگیرى، با بیرون مرتبط مىشویم که این برداشت نیز توسط من صورت مىگیرد.
اما، ما به غلط گمان مىکنیم که در بیرون از من، حالتى وجود دارد، در حالى که ما آن را در نزد خود ابداع کردهایم.
نتیجه این که من، در موطن هر یک از شئونات و ادراکات (شنیدن، دیدن و ...) جلوهاى مىیابد، یا اسمى مىشود، در آن شأن.
یعنى من، مىشود دیدن، شنیدن و ... .
این امر، چیزى جز حضور محض من، نیست.
از طرفى گفتیم که من، تجلّى ذات حق است و هست من، نسبى و عین ربط با پروردگار است.
نتیجه این که، من از یک طرف مىبیند و مىشنود و ... از یک طرف، تجلّى ذات حق است.
بنابراین، اگر منِ مجازى نباشد (حجابها نباشد) خدا، که بصیر و سمیع است، او مىبیند و او مىشنود و ... .
اگر در این امر خیلى دقت کنیم، متوجه مىشویم که معنى این حدیث که:
«بنده من مىرسد به جایى که من مىشوم چشم او، من مىشوم گوش او و... .»
یعنى چه.
و متوجه مىشویم که اگر یکى از اولیاء الله بر سر سفرهاى بنشیند، اگر سفره، شبههناک باشد، دست او جلو نمىرود، یعنى چه.
و سرانجام در جهان هستى و در انسان، مىفهمیم که این جهان و این انسان، هستانى هستند که هستى آنها از اوست.
کاشکى هستى زبانى داشتىتا ز هستان پردهها برداشتىکه یکى هست و هیچ نیست جز اووحده لا شریک الاّ هوسیر در نفس خود و در عالم هستى، ما را به آیه مبارکه رهنمود مىشود که:
(سنریهم آیاتنا فى الآفاق وفى انفسهم، حتى یتبیّن لهم انّه الحق)
به زودى نشانههاى خود را در افقها ]ى گوناگون[ و در دلهایشان بدیشان خواهیم نمود، تا برایشان روشن گردد که او خود حقّ است.
آیا کافى نیست که پروردگارت خود شاهد هر چیزى است؟!و جان کلام این که، در حقیقت، ما محسوسات بیرون را توسط چشم، در من شهود مىکنیم (که این چیزى جز خود را دیدن نیست) و همین حالت را در رابطه با عالم غیب داریم.
بنابراین، همه ادراکها از درون است و در من.
اما چرا عالم محسوسات را بهتر مىبینیم و عالم غیب را کمرنگ؟ زیرا ارتباط با عالم محسوسات، آسان، و جنس آن، از نوع کثرت است و ما نیز خود در وضعیت کثرت (= دنیازدگى و حالت ایندنیایى) هستیم و من را به این حالت کثرات، مشغول کردن، ما را از عالم غیب ـ که حالت وحدت است ـ دور مىکند و این در حالى است که عالم کثرت، هستنماست و در حقیقت، عدم است، و وجود حقیقى، همان عالم غیب و وحدت است.
(خدا)باید بدانیم که بهترین دریچه ارتباط با حق، من است نه غیر آن و سیر در غیر و کثرت، یعنى در ذهنیات و منِ مجازى و سیر در منِ اصلى، یعنى سیر به طرف خدا.
بنابراین، باید مواظب باشیم که آینه غیر نشویم، بلکه آینه حق (محلّ تجلّى حق) بشویم.
چرا که عالم کثرات از سنخ ما نیست، در حالى که عالم غیب و وحدت، از سنخ ما و عین ربط با منِ اصلى است.
از طرفى، من انسان، به هر چه توجه کند، با آن متحد مىشود و به آن مشغول یمىگردد.
مث اگر به تن توجه داشته باشد، با آن متحد مىشود و اگر به نفسانیات توجه کند، با آنها متحد مىشود و همین طور اگر به خدا توجه کند، الهى مىشود.
هر چه این، حالات و توجهات من به آن چیز مورد نظر، بیشتر شود، این اتحاد قویتر مىگردد، و در مورد توجه به خدا، هر چه بیشتر به او توجه کنیم، من، شدتى بیشتر و هستى بیشتر مىیابد; زیرا این امر، روشنتر شود.
توجه داشته باشیم که موقع خواب، که تعلق من به تن کمتر مىشود، در خواب، مثالى از خود مىبینیم، یا در موقع بیهوشى (در پزشکى و موقع عمل جراحى)، توجه من به تن کم مىشود و یا در موقع مرگ، این توجه قطع مىشود.
در آن دنیا نیز منِ انسان است که زنده است و ظهور دارد و البته بدنِ آندنیایى مىبیند و مىشنود، اما ظهور این من در آن دنیا، بسته به نوع توجه او، در این دنیا و حالاتش در این دنیا، متغیّر است.
اگر تمام توجه و اهداف او در این دنیا، غرایز و دنیا و مادّیات و شهوات ونفسانیات باشد، در آن دنیا چیزى ندارد و در حقیقت، به صورت منِ مجازى شهود مىیابد.
اما اگر توجه او در این دنیا به عالم غیب و وحدت (خدا) باشد و دنیا و غرایز و خواستهاى تن و نفس را ابزار بندگى کرده باشد، ظهور آندنیایى من، به صورت منِ اصلى و مقام اصلى انسانى خواهد بود.
عاشق و معشوق را در رستخیزدو بدو بندند و پیش آرند تیزالمرء مع من احبّ.
هر کس با آن چیزى است که آن را دوست دارد.
یولو أنّ رج یحبّ حجراً لحشر الله معه.
اگر کسى، سنگى را دوست داشته باشد، خدا او را با همان سنگ محشور مىکند.
در حالى که در توجه به خدا مىفرماید:
( یحبّهم ویحبّونه)
خدا آنان را دوست مىدارد و آنان ]نیز[ او را دوست دارند.
اگر انسانى، به خدا توجه کند، و این توجه را افزون کند، منِ اصلى و هستىاش، شدت مىگیرد; چرا که انسان از آن لحاظ که هست، همه هستى را اشغال کرده و همه عالم از ملک تا ملکوت را دربرمىگیرد، اما خودش را در جایى حسّ مىکند که به آن توجه دارد.
توجه به خدا چنان مىتواند شدت بگیرد که انسان به جایى برسد که خدا مىفرماید:
«بنده من به جایى مىرسد که من مىشوم چشم او، من مىشوم گوش او و ... .»
و در این حال، انسان خدا نمىشود، بلکه خدا در انسان تجلّى پیدا مىکند.
در این توجه به خدا، انسان به لذت و ابتهاج و انبساط حاصل از انس با خدا و اطمینان خاطر دست مىیابد و سپس نفس مطمئنّه و راضیه و مرضیه.
در حقیقت، انسان، هست خود را به هست خدا متصل مىکند.
البته، این اتصال هست و محال است که قطع شود و نمىتواند قطع شود; چرا که خدا در حال تجلّى دایم و فیض دایم است، مهم این است که ما با توجه به غیر او، از این ارتباط غافل نشویم و این ارتباط را کم نکنیم.
بندگى، این قرب و اتصال را فزون مىکند:
گر در طلب منزل جانى، جانىگر در طلب لقمه نانى، نانىاین نکته به رمز گویمت تا دانىهر چیز که اندر پى آنى، آنىاساساً ارزش انسان، در تعلّق است که دارد و حدّش، با تعلّق معیّن مىشود.
حال اگر تعلّق او، خداست، الهى مىشود و اگر حدّش، مادّه و حیوانیت است، مادّى و حیوانى مىشود.
طالب هر چیز اى یار رشیدجز همان چیزى که مىخواهد ندیدبنابراین، اگر به حق توجه کنیم، حق با ما متحد و در ما جلوهگر مىشود و هر چه این توجه بیشتر باشد، تجلّى بیشتر است.
اما در توجه به غیر حق و مشغول شدن به غیر او ـ گر چه به طور موقت مشغول شویم و حتى لذت بریم ـ در نهایت، چون توجه به غیر حق، قوت جان ما نیست و قوت تن و نفس ماست، اقناع نمىشویم و سرخورده مىشویم، و ریشه همه نابسامانیهاى ما را باید در همین پى جست.
(اَمْ تحسب أنّ أکثرهم یسمعون أو یعقلون إنْ هُم إلاّ کالأنعام بل هم یأضلّ سبی)
یا گمان دارى که بیشترشان مىشنوند یا مىاندیشند؟! آنان جز مانند ستوران نیستند، بلکه گمراهترند.
گر ز صندوقى به صندوقى روداو سمائى نیست، صندوقى بودذوق آزادى ندارد جانشانهست صندوق صور میدانشانمنِ اصلى، هر چه دریافت کند، عین روشنى است:
عاقلى گر خاک گیرد، زر شود و حتى:
جهل آید پیش او، دانش شود.
در منِ اصلى، در پناه نور و حق بسر مىبریم; در پناه نور و حق مىبینیم; در پناه نور و حق ارتباط برقرار مىکنیم; و سرانجام، بینش ما، در پناه نور و حق است و با روح و عصاره زندگى مرتبط مىشویم; با معانى و باطن امور برخورد مىکنیم، نه با نمودهاى سطحى و ظاهرى.
منِ اصلى، چشمهاى زاینده است در جان ما و کوثر است، دریاست، همه چیز است و اتصال به همه بىنهایتها.
انسان فارغ از قالبها، که به چیزى شدن، چیزى بودن و چیزى داشتن نمىاندیشد، داراى حالات و کیفیات روحى و روانى خاصى است که براى خود اوست و نمىخواهد آنها را به نمایش بگذارد و او براى خودش، کافى است (که صاحب دل بداند آنچه حال است) و او، چیزى عمیق و زنده و متحرک و پرمعنا در خود مىیابد که متصل به همه بىنهایتهاست و او را از متعلقات خارجى، بىنیاز مىکند و در نتیجه، او، بیرون را متهم نمىکند، احساس تهى بودن نمىکند; چرا که وجودش از بىنهایت پر است.

 

فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد

تعداد صفحات این مقاله  171  صفحه

پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید



خرید و دانلود دانلودمقاله سلامتى تن و روان


دانلودمقاله کوچ نشینی عشایر

 

 


مقدمه
از دیرباز زندگی بشری، شیوه ها و روش های مختلفی داشته است. از دوره ی غار نشینی تا نظام یکجانشینی و به تعقیب آن زندگی روستایی و شهری بشر به دنبال ایجاد سبک های مختلف زندگی جهت بهتر زیستن بوده است. البته تفسیر بهتر زیستن و زندگی شاد از دیدگاه افراد مختلف متفاوت خواهد بود. بدین سبب واقعاً شاید در دنیای پیچیده و شنیده ی امروز نتوانیم پاسخ درستی به این سوال دهیم. در هر صورت تفاوت در نوع زندگی افراد (که خود علل و عوامل گوناگونی داشته است) سبب شکل گیری چند سبک عمده از زندگی می گردد: شهر نشینی، روستانشینی و کوچ نشینی.
کوچ نشینی کهن ترین شیوه ی زیست بشر است که پا بر جا ماندنش تا عهد حاضر از بزرگترین جاذبه های این شیوه ی فرهنگی معیشت است. آن ها مالک زمین اند اما زمین مالک آن ها نیست و به عوض پناهندگی به دیوارها تیغ تیز و نیزه ی استوار را حصار و حافظ خویش کرده اند. هر که یک قطعه زمین را مال شود چنان است که همه ی زمین از اوست.
به جاهای خوب روند و از لطافت آن بهره برند. غذایشان گوشت و شیر و پنیر و خرماست. اخلاقشان عزت و شرف و فضیلت و مهمان نوازی و دفاع از خانواده و پناه دادن به بی پناه و ادای غرامت نزدیکان .و جانبازی در راه بزرگواری که آن ها اشراف شهر و شیران دره و آبادی دشت و مایه ی انس بیابانند. به قناعت عادت دارند و به انتقام جویی و دوری از ننگ و حمایت خاندان شهره اند.

زندگی کوچ نشینی در ایران

 

تعریف کوچ- ایل و عشیره
واژه ی کوچ از مصدر کوچیدن به معنی نقل مکان از منزلی به منزل دیر با ایل و اهل و عیال و اسباب خانه یا مهاجرت و انتقال ایل یا لشگر از جایی به جای دیگر است.
ایل که همواره با کوچ همراه می باشد واژه ای ترکی است به معنی دوست، موافق، یار، همراه، رام، مطیع، طایفه، قبیله، گروه و مخصوصاً به مردم چادر نشین اطلاق می گردد.
در متن های تاریخی واژه ی ایل نخستین بار به هنگام حکومت ایلخانان به کار برده شده است و بر اقوام کوچ نشین و نیمه کوچ نشین شبان دلالت می کنند.
عشایر که مفرد آن عشیره است، واژه ای عربی است به معنی برادران، قبیله، تبار نزدیکان خویشاوندان، دودمان و اهل خانه. در قرآن کریم به مناسباتی چند از عشیره به معنی خویشان ذکر شده است. « قل ان کان آباءکم و اخوانکم و عشیرتکم ...» و یا «انذر عشیرتک الاقربین».
به نظر می رسد افراد یک گروه کوچ گرا عمدتاً باهم دارای نسبت خویشاوندی سببی و نسبی هستند و بطور کلی یک شبکه خویشاوندی را تشکیل می دهند که در مواردی رابطه ی خویشاوندی میان آن ها پنهان است.

 

تعریف کوچ نشینی

 

تحت عنوان کوچ نشینی انواع مختلف معیشت مبتنی بر کوچ و جابجایی اقوام انسانی را می توان مطرح کرد. این پدیده تا حد زیادی مربوط به شرایطی ست که طبیعت بر انسان تحمیل می کند. می توان گفت که کوچ نشینی نوعی زندگی و معیشت انسانی است که در آن دامپروری اساس فعالیت های اقتصادی را تشکیل می دهد. ویژگی بارز این نوع زندگیتحرک مکانی و جابه جایی گروه های انسانی است.
به عبارت دیگر کوچ نشینی حرکت متناوب و سالیانه گره های انسانی است که برای تهیه وسیله ارتزاق خود بسته به نوع زندگی و تمدن شان از جایی به جای دیگر کوچ می کنند. این شیوه زندگی به اشکال مختلف از دیرباز در جهان برقرار بوده است ولی مهمترین و رایج ترین آن عبارتست از «نومادیسم شبانی» که نسبت به سایر شیوه ها پیشرفته تر می باشد و مفهوم آن عبارتست از شیوه ای از زندگی متحرک سالیانه و موسمی که گروهی از مردم همراه با چارپایان خود از محل چادر های اردوی زمستانی تا چراگاه های تابستانی انجام می دهند و مجدداً در فصل سرما به اردوگاه زمستانی باز می گردند. می توان گفت که کوچ نشینی گونه ای زندگی متحرک انسانی است که در آن نگهداری و پرورش دام و چارپا و بهره برداری از آن ها اساس فعالیت اقتصادی را تشکیل می دهد و انسان ها بنا به اقتضای معیشت و تحت تأثیر شرایط طبیعی و جغرافیایی برای تأمین غذای حیوان به دنبال منابع آب و چراگاه های طبیعی به طور دائمی یا موسمی از جایی به جای دیگر در حرکت و کوچ اند. زندگی کوچ نشینی دارای ویژگی هایی است که آن را از سایر انواع زندگی اجتماعی متمایز می سازد. مهمترین این ویژگی ها عبارتند از:
1. وابستگی انسان به حیوان
2. استفاده از چراگاه های طبیعی
3. کوچ یا جابه جایی انسان و دام به منظور بهره گیری از چراگاه های طبیعی و احتراز از سرما و گرمای شدید
هیچکدام از عوامل مذکور به تنهایی نمی تواند پدیده کوچ نشینی به معنی مورد نظر ما را تبیین کند. زیرا اولاً تنها کوچ نشینان نیستند که به حیوان وابسته اند، بلکه چه در ایران و چه در کشورهای صنعتی گروه هایی وجود دارند که زندگی خود را از طریق پرورش حیوانات تأمین می کنند، بدون اینکه زندگی کوچ گری داشته باشند. ثانیاً استفاده از چراگاه های طبیعی تنها مختص کوچندگان نیست ، بلکه روستا نشینان نیز از مراتع طبیعی استفاده می کنند. ثالثاً کوچ به تنهایی نمی تواند مفهوم زندگی کوچ گری به معنی عشایر مورد نظر را برساند، چنانچه اغلب کولی ها هم زندگی کوچ گری یا چادر نشینی دارند، بدون اینکه از مراتع بهره برداری کنند یا وابسته به حیوان باشند. کولی ها در اطراف آبادی ها چادر می زنند و با عرضه کارهای دستی و تأمین لوازم مورد نیاز مردم امرار معاش می کنند. اما کوچ نشینان که پایه اصلی معیشت آنها را دام و مرتع تشکیل می دهد، شرایط جغرافیایی در امر جابه جایی و تحرک مکانی شان بیش از هر عامل دیگر تأثیر دارد. به همین جهت قلمرو زندگی عشایر کوچ نشین محدود به محیط جغرافیایی خاصی است، در نتیجه آنها مجبور شدند که مسیر حرکت خود را طوری انتخاب کنند که به چراگاه های طبیعی دسترسی داشته باشند. غالباً سعی دارند از آبادی ها دور باشند، زیرا ممکن است بر اثر لطمه ای که دام به مزارع روستاییان وارد می آورند، بین آنها درگیری ایجاد شود.

 

پیدایش کوچ نشینی

 

در هزاره های سوم تا اول پیش از میلاد، در سرزمین کنونی ایران اقوام و قبایل متعددی می زیسته اند، که به دو گروه کوه نشین و جلگه نشین تقسیم می شوند:
در شمالی ترین نقطه ایران، در حاشیه های دریای خزر، به نام اقوامی چون سکاها (سیت ها – در جلگه های بین بحر خزر و دریاچه آرال)، کاسپیان (در حاشیه جنوب غربی و غرب بحر خزر)، کادوسیان (در کوه های جنوبی بحر خزر و حوالی رود قره سو)، گلان (در سرزمین گیلان)، امردان (در طالش)، تپوران (در مازندران) و هرکانیه (در منطقه گرگان) بر می خوریم.
در ناحیه غربی و جنوب غربی ایران، در سلسله جبال زاگرس، نیز اقوام و قبایل زاگرس نشین می زیسته اند. هوری ها (در غرب دریاچه ارومیه)، کوتی ها، لولوبی ها (در نواحی کردستان و همدان) و کاسی ها (در لرستان و ایلام) شناخته شده ترین این اقوام کوه نشین هستند.
در جنوب ایران، در جلگه حاصلخیز خوزستان، قوم عیلام وجود داشته است.
در شرق کشور، اقوامی چون ساگارتیان، پاریکانیان (که از نژاد دراویدی بوده و در بلوچستان می زیسته اند)، سارانگی ها (زرنگی ها – در سیستان و در حاشیه دریاچه هامون) برای خود رونقی داشته اند.
این اقوام و قبایل همه دارای سازمان اجتماعی قبیله ای بوده و در ساختار اجتماعی آن ها نظام عشیره ای و مناسبات خویشاوندی نقش اساسی داشته است.
تا بیش از هزاره ی دوم، شیوه زیست و معیشت اقوام کوه نشین ساکن سرزمین ایران را باید از نوع کوچ نشینی بدوی دانست، زیرا طبیعت کاوی و شکار در کنار دامداری و زراعت ابتدایی تصویر یک شیوه ی معیشت ساده و بسیط را رقم می زند. در این میان، تمدن جلگه نشینان عیلام دارای اقتصاد پیشرفته مبتنی بر زراعت مشروب ز آب رود بوده و مهم ترین تمدن ما قبل آریایی سرزمین ایران محسوب می شود. تنها در هزاره ی دوم پیش از میلاد است که تقسیم اجتماعی کار میان دامداری و زراعت آغاز می شود و قبائل کوچ نشین شبان پدید می شوند. در هزاره اول پیش از میلاد با پرورش وسیع اسب و دامداری پیشرفته مواجه هستیم. پرورش اسب با پیدایش کوچ نشینی شبانی در ارتبط مستقیم است، زیرا اسب تحرک قبائل دامدار را در پهنه های گسترده در جستجوی چراگاه میسر می سازد . از میان اقوام و قبائلی که برشمردیم، سکاها (سیت ها) در شمال و کاسی ها در جنوب غربی از این زمره اند.

 

 

فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد

تعداد صفحات این مقاله   18 صفحه

پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید



خرید و دانلود دانلودمقاله کوچ نشینی عشایر


دانلود مقاله سید جلال آل احمد

 

 

 

در یازدهم آذر 1302 در تهران، در خانواده‌ای روحانی، به دنیا آمد. در نخستین سالهای جوانی با انتشار مجموعه داستان کوتاه دید و بازدید، به جمع نویسندگان پیوست. خصوصیات رفتاری و سلوک قلمی جلال چنان بود که خیلی زود نامش را در میان قشرهای مختلف، اعم از جوانان و روشنفکران دانشگاهی و غیردانشگاهی، بر سر زبانها انداخت. ذهن کنجکاو، نگاه دقیق و وسیع، صراحت بیان، صداقت گفتار، صمیمیت رفتار و شجاعت قلم آل احمد در مجموع او را به عنوان روشنفکری مستقل (البته این استقلال در سالهای بعد به حاصل آمد) و نویسنده‌ای درد آشنا و متعهد مطرح کرد.
پس از اتمام دوره دبستان «... [پدر] دیگر نگذاشت درس بخوانم. که برو بازار کار کن. تا بعد ازم جانشینی بسازد. و من بازار را رفتم. اما دارالفنون هم کلاسهای شبانه باز کرده بود که پنهان از پدر اسم نوشتم.» در 1332 وارد دانشسرای عالی شد و در رشته ادبیات فارسی لیسانس گرفت. دوره دکتری ادبیات فارسی را، در اواخر آن و در حین نوشتن رساله، ناتمام گذاشت و از آن پس بقیه عمر کوتاهش را در دو زمینه فعالیتهای اجتماعی- سیاسی و فرهنگی (تدریس و نویسندگی) سپری کرد.
جلال به چند کشور اروپا و امریکا و اتحاد شوروی [سابق] و عراق و اسرائیل مسافرت کرده است. انگیزه رفتن به این سفرها بی‌شک تفریح و تحصیل نبود. خوشبختانه، در مدت اقامت در کشورهای بیگانه با دوستان همفکر خود مکاتبه می‌کرده است.
تعدادی از این نامه‌های او، البته با تعدادی دیگر از نامه‌هایی که از تهران و شهرهای دیگر ایران به اشخاص مختلف نوشته شده در مجموعه‌ای به نام «نامه‌های جلال آل احمد» (جلد اول) به چاپ رسیده است. از مطالعه این نامه‌ها دانسته می‌شود که جلال پاره‌ای مسائل را به گونه‌ای سانسور می‌کرده یا از «کُد»های قراردادی بین خود و دوستانش استفاده می‌کرده است تا فقط مخاطبانش آنها را دریابند. حتی در برخی از نامه‌ها نشانی خود را در کشور بیگانه ننوشته و تلویحاً اشاره کرده است که محل اقامت او را از همسرش یا سایر دوستان بپرسند. از این‌رو، از محتوای این نامه‌ها می‌توان دریافت که سفرهای او بیشتر ابعاد سیاسی داشته است.
اصولاً یکی از مشغله‌های مورد علاقه او رفتن به مسافرت بود. یادگار این مسافرتها سفرنامه‌های «اورازان»، «تات‌نشینهای بلوک زهرا»، «جزیره خارک»، «درّ یتیم خلیج‌فارس»، «سفر به ولایت عزرائیل» [اسرائیل!]، «سفر روس» و «خسی در میقات» (سفرنامه حج) است. وی دو سفرنامه دیگر نیز به نامهای «سفر امریکا» و «سفر اروپا» نوشته که هنوز چاپ نشده‌اند.
آل احمد در طول حیات چهل و شش ساله‌اش مشاغل گوناگونی داشت: نویسندگی، روزنامه‌نگاری و مدیریت نشریات، مسئولیت حزبی، تدریس و امور اداری و ... اما به رغم این تنوع، مشاغل جلال را می‌توان در دو زمینه فعالیتهای سیاسی و خدمات فرهنگی طبقه‌بندی کرد؛ با تأکید بر این نکته که فعالیتهای سیاسی و کارهای فرهنگی او را جدا از هم نمی‌توان تصور کرد؛ چرا که این دو مقوله در زندگی جلال فی‌الواقع مانند دو روی یک سکه بوده است.



فعالیتهای سیاسی-فکری
جلال آل احمد به علت سرخوردگی ناشی از سختگیریهای پدر در دوران کودکی و نوجوانی، نخست از تفکر دینی رویگردان شد و در نخستین سالهای جوانی «دگراندیش» گشت.
این تحول‌اندیشگی او در نتیجه آشنایی با چپ‌گرایان زمانه بود که نهایتاً به عضویت وی در حزب توده انجامید (1323). اما دیری نپایید که جزو نخستین گروه انشعابیون از حزب جدا شد (1326) و از آن اعلام برائت کرد. چندسالی هم خارج از چارچوب تنگ و تاریک تفکر و روش حزبی فعالیت کرد. این فعالیتها عمدتاً در زمینه فرهنگی- سیاسی بود. همکاری جلال با مطبوعات مهمترین بخش مشغله سیاسی - فرهنگی وی محسوب می‌شود.
اینک برخی از آنها: مدیریت داخلی هفته‌نامه بشر (1325)، مدیریت داخلی مجله ماهانه مردم (1325 تا 1326)، همکاری با مجله ماهانه شیر و خورشید سرخ ایران (1328) این مجله به مدریت دکتر ذبیح‌الله صفا منتشر می‌شد، مدیریت روزنامه شاهد (1329 تا 1331)، مدیریت مجله ماهانه علم و زندگی، همکاری بامجله نقش و نگار (1324)، مدیرمسئول این مجله سیمین دانشور (همسر جلال) بود، مدیریت هفته‌نامه مهرگان (1337) به سردبیری دکتر عبدالحسین زرین‌کوب، همکاری با مجله تحقیقات اجتماعی، سرپرستی ماهنامه کتاب ماه یا کیهان ماه (فقط دو شماره منتشر شد) و همکاری با مدیریت دوره جدید ماهنامه جهان نو (1342) به سردبیری دکتر رضا براهنی.
جلال آل احمد در دهه آخر حیات به پالایش اندیشه و روان خود پرداخت. در سال 1343 به زیارت خانه خدا رفت و خسی در میقات (1345) سفرنامه حج اوست. خسی در میقات «از دو جهت قابل توجه است:
الف: از جهت تداوم خط فکری جلال. سرخوردگی از فرهنگ غربی و بازگشت به فرهنگ سنتی و قومی و بومی و اسلامی. در طول سفر حج، جلال جز افسوس خوردن بر فرهنگ خانوادگی، کاری ندارد. در واقع خسی در میقات قصیده‌ای است در رثای فرهنگ مرده خانوادگی ما در باربر فرهنگ سلطه‌گر متکی به تکنیک و ماشین غرب (امریکا و روس)...
ب: نثر جلال، که از رساله غرب‌زدگی به شکوفایی میل کرده است، در این رساله از جمله به اوج شکوفایی خویش رسیده است. کتاب، در نظر اول سفرنامه‌ای است به نثر. اما اگر با تأمل آن را بخوانی، یکسره شعر است و یکسره احساس و عاطفه‌ای است در اوج صداقت و صمیمیت و باورمندی».
«خسی در میقات» همچنین یکی از نمونه‌های عالی
گزارش‌نویسی ادبی در ادبیات معاصر فارسی به شمار می‌آید.
در حوزه‌ی فرهنگ او در سال 1326 به استخدام آموزش و پرورش (وزارت فرهنگ وقت) درآمد و مشغول تدریس شد و این فن شریف را در کنار مشاغل دیگر تا پایان عمر حفظ کرد. چندی مشاور کتابهای درسی بود (حدود 1341). یک سال هم مدیر مدرسه ای بود؛ کتاب «مدیر مدرسه» بازتاب آن مسئولیت است. در اوایل دوران معلمی، از قضا، با نیما یوشیج همسایه شد (در حدود سال 32) و این دیدارها و نشست و خاستهای همسایگانه تا 1338 –سال مرگ نیما- ادامه داشت. جلال شرح آشنایی و معاشرت خود را با نیما در دو مقاله‌ی «نیما دیگر شعر نخواهد گفت» و «پیرمرد چشم ما بود» به قلم آورده است: «از این به بعد یعنی از سال 1332 به بعد –که همسایه او [نیما] شده بودیم پیرمرد را زیاد می‌دیدم. گاهی هرروز. در خانه‌هامان یا در راه [...] سلام و علیکی می‌کردیم و احوال می‌پرسیدیم و من هیچ درین فکر نبودم که به زودی خواهد رسید روزی که او نباشد و تو باشی و بخواهی بنشینی خاطراتی از او گرد بیاوری و کشف بشود که خاطراتی از گذشته خودت گرد آورده‌ای».
شاید بتوان گفت مقالات جلال درباره نیما، به رغم گذشت سی و اندی سال از نگارش آنها، هنوز هم جزو خواندنی‌ترین نوشته‌ها در خصوص شعر و زندگی نیما محسوب می‌شود؛ هرچند جلال با فروتنی می‌گوید: «من هرچه باشم منتقد نیستم.»
«نیما زندگی را بدرود گفت. و به طریق اولی شعر را. اما به اعتقاد موافق و مخالف دفتر شعر فارسی هرگز نام او را بدرود نخواهد کرد. و افتخاری را که او به شعر تُنُک مایه‌ی معاصر داد به فراموشی نخواهد سپرد. چرا که طپش حیات شعر زمانه ما به مضراب او ضرباتی تازه یافت. و چرا که پافشاری او در کار شعر از طاقت بشری بیرون بود. چون کوهی قد برافراشت تا پیشانی به هر باد مخالفی بساید و به سینه خود ضربت هرسیل و رگباری را به جان بخرد تا شاید در دامنه‌ای آرام –ساقه نازک شعر معاصر فرصتی برای نشو و نما بیابد. چهل سال آزگار نیش و طعنه‌ی «قدمای ریش و سبیل‌دار» را تحمل کرد شاید شعرای جوان از گزند سرزنشها در امان باشند و از افسون غولان.
اکنون دیگر شاعر «افسانه»، خود به دنیای افسانه‌ها گریخته و سراینده‌ی «در فروبند» در ابدیت را به روی خود گشوده.
است. اما فریاد او تا قرنهای قرن شنیده خواهد شد که:
"آی آدمها که بر ساحل بساط دلگشا دارید
یک نفر دارد که دست و پای دایم می‌زند
روی این امواج تند و تیره و غران که می‌دانید..."
نیما دیگر شعر نخواهد گفت...»

 

سلوک قلمی و آثار جلال
«...«قلم» این روزها برای ما شده یک سلاح. و با تفنگ اگر بازی کنی بچه همسایه هم که به تیر اتفاقی‌اش مجروح نشود، کفترهای همسایه که پر خواهند کشید... و بریده باد این دست اگر نداند که این سلاح را کجا به کار باید برد».(جلال آل احمد)
جلال آل احمد را می‌توان یکی از پرنویس‌ترین نویسندگان معاصر به شمار آورد: «چهل و شش سال زندگی، سی سال نویسندگی و حدود چهل اثر. این کارنامه زندگی جلال است.»؛ «از شانزده هفده سالگی» قلم به دست گرفت، اما نخستین اثرش را در بیست سالگی به چاپ سپرد: رساله کوچکی به نام «عزاداریهای نامشروع» که از عربی ترجمه کرده بود. این رساله در دو هزار نسخه چاپ شد اما کسانی آنها را، یکجا، خریدند و به دهان آتش دادند. نخستین داستان کوتاهش، به نام «زیارت» در سال 1324 در مجله سخن به چاپ رسید.
آثار آل احمد را به طور کلی می‌توان در پنج مقوله یا موضوع طبقه‌بندی کرد:
الف- قصه و داستان. ب- مشاهدات و سفرنامه. ج- مقالات. د- ترجمه. هـ- خاطرات و نامه‌ها.



خصوصیات نثر جلال
به طور کلی نثر جلال نثری است پر نفس، شتابزده، کوتاه، ‌برنده و نافذ و در نهایت ایجاز. آل احمد در شکستن برخی از سنن ادبی و قواعد دستور زبان فارسی شجاعتی کم‌نظیر داشت و این ویژگی در نامه‌های او به اوج می‌رسد. اغلب نوشته‌هایش به گونه‌ای است که خواننده می‌تواند بپندارد نویسنده هم‌اکنون در برابرش نشسته و سخنان خود را تقریر می‌کند و خواننده، اگر با طور و اطوار نثر او آشنا نباشد و نتواند به کمک آهنگ عبارات آغاز و انجام آنها را دریابد، سر درگم خواهد شد. از این رو ناآشنایان به سبک آل احمد گاهی ناگزیر می‌شوند عباراتی را بیش از یک بار و دوبار بخوانند. و هم از این روست که در نقد نثر جلال، مخالف و موافق، بسیار گفته و نوشته‌اند: گفته‌اند او به «سکسکه» و «لقوه» زبان مبتلا بوده؛ نثرش را «شلخته» خوانده‌اند و از این قبیل...
همسر جلال، سیمین دانشور نثر او را «تلگرافی، حساس، دقیق، خشن، صریح، صمیمی و منزه‌طلب» می‌خواند. خود آل احمد «اعتقاد پیدا کرده بود که آنچه او می‌نویسد، روزی به نوبه خود، نوعی "نوع" ادبی خواهد شد.»
اکنون تأثیر شیوه‌ی نویسندگی جلال را بر تعدادی از نویسندگان جوان نمی‌توان انکار کرد. آن‌ها خود را فرزندان "زن زیادی" جلال می‌دانند.
جلال آل احمد روز سه‌شنبه 18 شهریور 1348 در «اسالم» بخشی از طوالش استان گیلان درگذشت. شمس آل احمد، درگذشت جلال را غیرعادی، نامنتظر و مشکوک می‌داند و دلایلی اقامه کرده است که او به مرگ طبیعی نمرده بلکه کشته شده است.

آثار ترجمه جلال
عزاداریهای نامشروع (1322از عربی)، محمد آخرالزمان (1326) نوشته بل کازانوا نویسنده فرانسوی، قمارباز (1327) از داستایوسکی، بیگانه (1328) اثر آلبرکامو (با علی‌اصغر خبره‌زاده)، سوءتفاهم (1329) از آلبرکامو، دستهای آلوده (1331) از ژان پل سارتر، بازگشت از شوروی (1333) از آندره ژید، مائده‌های زمینی (1334) اثر ژید (با پرویز داریوش)، کرگدن (1345) از اوژن یونسکو، عبور از خط (1346) از یونگر (با دکتر محمود هومن)، تشنگی و گشنگی (1351) نمایشنامه‌ای از اوژن یونسکو، در حدود پنجاه صفحه این کتاب را جلال ترجمه کرده بود که مرگ زودرس مفر نداد تا آن را به پایان ببرد؛ پس از جلال دکتر منوچهر هزارخانی بقیه کتاب را ترجمه کرد.
مقالات و کتابهای تحقیقی
گزارشها (1325)، حزب توده سر دو راه (1326)، هفت مقاله (1333)، سه مقاله دیگر (1341)، غرب‌زدگی (1341)، کارنامه سه ساله (1341)، ارزیابی شتابزده (1342)، یک چاه و دو چاله (1356)، در خدمت و خیانت روشنفکران (1356) و گفتگوها (1346).
مشاهدات و سفرنامه‌ها
اورازان (1333)، تات‌نشینهای بلوک زهرا (1337)،‌جزیره خارک، درّ یتیم خلیج‌فارس (1339)، خسی در میقات (1345)، سفر به ولایت عزرائیل (چاپ: 1363)، سفر روس (1369) با مقدمه، حواشی و فهارس زیر نظر شمس آل احمد، سفر آمریکا و سفر اروپا که هنوز چاپ نشده‌اند.

 


نقد بعضی از آثار سید جلال آل احمد
مى‏توان گفت ویژگى‏هاى خاص زبانى و شیوه بیان و اسلوب نوشتار در آثار این نویسنده به گونه‏اى است که امکان ورود به دنیاى آن سوى واژگان و کشف معانى ثانونى آن‏ها، کار چندان دشوارى نیست و در این میان انتخاب زاویه دید اول شخص در بیشتر داستان‏ها یا داستان‏واره‏ها در خدمت این مقتضاى حال است. اگرچه در بسیارى از موارد، اندیشه فلسفى، نگرش نویسنده و سفارش ذهن اوست که منجر به پدید آمدن این آثار شده است، ولى در میان آثار نویسنده، هر جا که اثر به آفرینش خلاق نزدیک است و عنصر زبان توانسته است در قالبى نرم و راحت به خدمت کل اثر درآید، امکان جست و جوى درون‏کاوانه بیشتر است.
یکى از مواردى که در این زمینه - در آثار مورد نظر- جاى تأمل دارد، و در این مقاله به عنوان محور اصلى بررسى مدنظر است، احساس «تنهایى و اندوهى» است که در محور عاطفى آثار به چشم مى‏خورد. این احساس در درجه اول، به صورت اندوه یا قهرى نسبتاً کودکانه، جلوه‏گر شده است ولى در پشت خود اندوه یا قهر یک فیلسوف، اندیشمند یا مصلح اجتماعى را پنهان کرده است که وضعیت موجود را برنمى‏تابد؛ از این رو، در عین تنفس در فضاى «وطن جغرافیایى»، خویشتن خود را از آن دور مى‏بیند، پس در کنارى مى‏ایستد و به خاموشى نظاره‏گر واقعیت‏هاى دل‏ناپسند آن است. نمود این «فراق» در آثار وى، در نخستین لایه تأویلى، القاءکننده نوع «بیگانگى» است ولى در لایه‏هاى ژرف‏تر، به گونه‏اى نوستالژى1 قابل تغییر است.
مى‏توان گفت که قویترین جلوه‏هاى این نوستالژى قهرمدارانه، در مدیر مدرسه قابل بررسى است که از همان آغاز داستان، مخاطب را وارد این فضاى خاص مى‏کند:«از در که وارد شدم، سیگارم دستم بود و زورم آمد سلام کنم. همین طورى دنگم گرفته بود قد باشم».
مدیر مدرسه دو فضاى نسبتاً متضاد را در بر مى‏گیرد که در پیوند با هم، نماینده نوعى وحدت چند پاره و اندوهبار است که دغدغه ذهنى نویسنده در کلیه آثارش نیز هست. فضاى این اثر یکى از کلیدى‏ترین فضاهاى قابل تفسیر و تأویل در ترسیم وضعیت زمانه از نظر نویسنده است و دوربین ذهنى او در این اثر به طور کامل متوجه فضاى فرهنگ است. بنابراین در زیر چتر حمایتى زبان طنزآلود، تأویل اجتماعى اثر، اولین لایه تفسیرى را دربر مى‏گیرد. دو فضایى که در مدیر مدرسه مطرح شده در تقابل با هم قرار دارند و در نهایت هیچ کدام قابل پذیرش براى نویسنده نیستند واحساس بیگانگى وى با هر دو آن‏ها به یک صورت است و در نتیجه شخصیت اصلى (مدیر مدرسه= نویسنده) در دل هر دو فضا که متعلق به وطن جغرافیایى اوست، دچار نوستالژى است. نخستین فضا، فضاى زیستى مدیر کل‏هاى«غبغب‏انداز» است که تمیز، براق، رسمى و به ظاهر معقول و در تضادى دردناک با بخش‏هاى دیگر اجتماع است. فضایى که نویسنده (مدیر مدرسه) به شدت از آن متنفر است و دلش مى‏خواهد که آن را بخشی از«وطن خویش» نداند و در نتیجه ارتباط بین او و این فضا، اجبارى است: «.. رئیس فرهنگ که اجازه نشستن داد، نگاهش لحظه‏اى روى دستم مکث کرد و بعد چیزى را که مى‏نوشت تمام کرد و مى‏خواست متوجه من بشود که رونویس حکم را روى میزش گذاشته بودم.» حرفى نزدیم. رونویس را با کاغذهاى ضمیمه‏اش زیر و رو کرد و بعد غبغب انداخت و آرام و مثلاً خالى از عصبانیت گفت:
- جا نداریم آقا. این که نمى‏شه. هر روز یک حکم مى‏دند دست یکى و مى‏فرستنش سراغ من. دیروز به آقاى مدیر کل...
حوصله این اباطیل را نداشتم. حرفش را بریدم که:
- ممکنه خواهش کنم زیر همین ورقه مرقوم بفرمائید؟

در ترسیم ویژگى‏هاى این فضاى جداگانه و نادلپسند،به وضعیت اشیاء، محیط زندگى و تشبیهات نیز توجه شده است:
... و سیگارم را توى زیر سیگارى برّاق روى میزش تکاندم. روى میز پاک و مرتب بود. درست مثل اتاق مهمان‏خانه تازه عروس‏ها هر چیز به جاى خود و نه یک ذره گرد. فقط خاکستر سیگار من زیادى بود. مثل تفى در صورت تازه تراشیده‏اى...
آنچه مسلم است این است که مدیر مدرسه به شدت از این فضا متنفر است.
«... قلم را برداشت و زیر حکم چیزى نوشت و امضاء کرد و من از در آمده بودم بیرون، خلاص.» ( همان)
بار عاطفى واژۀ«خلاص» خود به خوبى گویاى این احساس نفرت و انزجار است.
- تحمل این یکى را نداشتم. با اداهایش پیدا بود که تازه رئیس شده. زورکى غبغب مى‏انداخت و حرفش را آهسته توى چشم آدم مى‏زد.( همان، ص 10.)
ماجراى کلى مدیر مدرسه این است که او در نتیجه بیزارى بیگانه‏وار خویش، تصمیم مى‏گیرد به دنبال وضعیتى قابل تحمل‏تر بگردد، چرا که همه جا تیره و سیاه است و از همه بدترعرصه فرهنگ و دانش که مى‏توان آن را مهمترین بخش دلبستگى عاطفى نویسنده و دغدغه خاطر او به حساب آورد. زیرا از هرج و مرج و ویرانى حاکم بر آن، به نحو عجیبى (در همه آثارش) رنج مى‏برد و نشانه‏اى از آبادانى در هیچ گوشه آن نمى‏بیند. این است که معلمى را رها مى‏کند و به دنبال شغل ظاهرى مدیریت است تا بارى به هر جهت، روزگارى بگذراند:
«... اما به نظر همه تقصیرها از این سیگار لعنتى بود که به خیال خودم خواسته بودم خرجش را از محل اضافه حقوق شغل جدید دربیاورم. البته از معلمى هم اُقم نشسته بود. ده سال الف و ب درس دادن و قیافه‏هاى بهت‏زده بچه‏هاى مردم براى مزخرف‏ترین چرندى که مى‏گویى... دیدم دارم خر مى‏شوم. گفتم مدیر بشوم. مدیر دبستان. دیگر نه درس خواهم داد و نه دم به دم وجدانم را میان دوازده و چهارده به نوسان خواهم آورد...»(همان، صص 11-10.)
شخصیت‏هایى که در مدیر مدرسه معرفى مى‏شوند، تا حدودى، نسخه دیگر نویسنده یا «مدرسه»اند. آن‏ها نیز، باهمند و تنها. در وطن‏اند و دور از آن. و جالب است که «مدرسه» نیز به عنوان نماد مکان فرهنگ و دانش، مانند افراد درونش«تنها» است و خود، ملکى است در برهوتى که صدقه‏وار، بخشیده شده است:
«... مدرسه دو طبقه بود و نوساز بود و در دامنه کوه تنها افتاده بود و آفتاب رو بود. یک فرهنگ دوست خرپول، عمارتش را وسط زمین‏هاى خودش ساخته بود و بیست و پنج ساله در اختیار فرهنگ گذاشته بود که مدرسه‏اش کنند و رفت و آمد بشود و جاده‏ها کوبیده بشود و این قدر از این بشودها بشود تا دل ننه باباها بسوزد و براى این که راه بچه‏هاشان را کوتاه کنند بیایند همان اطراف مدرسه را بخرند و خانه بسازند.
... و اطراف مدرسه بیابان بود، درندشت و بى‏آب و آبادانى وآن ته رو به شمال، ردیف کاج‏هاى درهم فرورفته‏اى که از سر دیوار گلى یک باغ پیدا بود روى آسمان لکه دراز و تیره‏اى زده بود.»
همچنین،عملکرد شخصیت‏هاى دیگر داستان به گونه‏اى است که هر کدام به نوعى بر تنهایى و بیگانگى این فضا تأکید دارند. دنیاى جداگانه آن‏ها، چندپارگى موجود در این فضاى به ظاهر واحد و حصار کشیده شده را تأیید مى‏کند. در این میان مدیر مدرسه اگرچه فریاد بى‏مسوولیتى سر داده است ولى مسوولیتى جانکاه و ناگزیر او را از درون به تلاشى بی صدا در جهت بهبود این وضع وامى‏دارد. اگرچه با حالت قهرآلود و بى‏تفاوت خویش ادعا مى‏کند که نه ایمانى به بهبود اوضاع دارد و نه دلبستگى‏اى. شاید به تعبیرى دیگر بتوان گفت، مدیر مدرسه در برزخ تناقض‏هاى روشنفکرانۀ خود نمی داند چه باید بکند. چرا که در وجود دوپاره او «بیگانگى و احساس تعهد» هر کدام، او را به سویى مى‏کشند:
«... قبلاً فکر کرده بودم که مى‏روم و فارغ از دردسر اداره کلاس، درِ اتاق را روى خودم میبیندم و کار خودم را مى‏کنم و ناظمى یا کس دیگرى هم هست که به کارها برسد و تشکیلاتى وجود دارد که محتاج به دخالت من نباشد. اما حال مى‏دیدم به این سادگى‏ها هم نیست. اگر فردا یکى‏شان زد سر آن یکى را شکست، اگر یکى زیر ماشین رفت، اگر یکى از ایوان بالا افتاد، چه خاکى بر سرم خواهد ریخت؟»
و همچنین است در لحظه کتک خوردن بچه‏ها توسط ناظم:
«... روز سوم، باز اول وقت مدرسه بودم هنوز از پشت دیوار نپیچیده بودم که صداى سوز و بریز بچه‏ها به پیشبازم آمد. تند کردم، پنج تا از بچه‏ها توى ایوان به خودشان مى‏پیچیدند و ناظم ترکه‏اى به دست داشت و به نوبت کف دستشان مى‏زد... نزدیک بود داد بزنم یا لگد بزنم و ناظم را پرت کنم آن طرف.»

 

 

 

فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد

تعداد صفحات این مقاله 26   صفحه

پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید

 



خرید و دانلود  دانلود مقاله سید جلال آل احمد


دانلود مقاله مباحث ورقکاری

 

 

طبقه بندی کاربا ورقه های فلزی :
1. ساخت و تولید روکش ها و قسمت های پوششی مثل گلگیرها و کاپوت در اتومبیل، هواپیما ، کانال های سیستم تهویه .
2. ساخت مخازن و منابع
3. خم کاری لوله ها ( لوله گاز رسانی )
4. کارهای عمومی (دستگیره در ،چهار چوب ها )
5. آماده کردن صفحات فلزی در اندازه و اشکال مورد نیاز شامل : برش دادن ،صاف کردن و پیاده کردن نقشه و ....

 

ضایعات و پس مانده های تولید ورق:
اغلب ضایعات تولید شده ناشی از موارد زیر میباشد :
1. عدم رعایت ابعاد و مشخصات تعیین شده برروی نقشه
2. اشکالات ناشی از صاف کردن ورق
3. عدم تناسب و تقارن بین اجزاو قطعات
4. میزان نبودن محل های سوراخ شده
این ضایعات در بیشتر موارد ناشی از عدم دقت و اشتباهات و پیاده کردن نقشه کار بر روی فلز ، خطاهای اندازه گیری و معیوب بودن ابزار سنجش و اندازه گیری می باشد.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

فصل دوم : صاف کاری

 

برای رفع ناهمواری ، کج شدگی و انحناهای ورق فلز که عمومأ ناشی از تأثیر درجه حرارت حاصل در اثر لحیم کاری و جوش کاری و یا در اثر برش در صفحات فلزی به وجود می آیند ،آنها را صاف می کند .
پس عمل صافکاری به صورت دستی و یا ماشین های صافکاری انجام می شود .
صافکاری دستی : صفحه فلزی را بر روی صفحه تخت و هموار گذاشته و با یک دست آن را فشار داده ، و با دست دیگر به وسیله چکش بر روی بر آمدگی های آن ضربه وارد می کنیم .
چکش کاری را از روی معقرکه کوتاهتر می باشد ، شروع کرده و ضربه ها را نزدیک به هم وارد کرده . چکش کاری را با وارد کردن ضربه های محکمتر بر روی لبه های کناری صفحه فلز شروع کرده و به تدریج که به نقاط میانی میرسیم ضربه های نرم تری وارد می کنیم ، چش های سبک و نرم برای صاف و هموار کردن فلزات غیر آهنی مثل AL و آلیاژهامثلMN به ار می رود . در حالی که برای صاف و هموار کردن ورق های فولادی و نیز صفحات فلزی از آلیاژهای سخت از پتک های سنگین استفاده میشود.

 

صاف کاری ماشینی : از ماشین های سه نوردی استفاده می شود .
1. دستی : برای ورق های فولادی با ضخامت های کمتراز 3mm
2. برقی : برای ورق های فولادی با ضخامت های کمتراز 6mm

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


فصل سوم : رسم و پیاده کردن نقشه بر روی کار

 

این روش از حساس ترین کارها می باشد . دقت عمل و تطابق آن با اندازه های تعین شده در نقشه به مقدار زیادی در درجه کیفی عملیات بعدی تأثیر می گذارد .
طرح کار (نقشه ) به کمک قلم حکاکی بر روی ورق کشیده می شود . برای این کار ابتدا با کمک سمبه نشان نقاطی که باید به هم وصل شوند علامت گذاری می شود . دقت عمل و انحراف مجاز در این عمل ( 0/25-0/50mm ) می باشد . یکی از ابزارهای مهم برای ترسیم و پیاده کردن نقشه ، میز کار می باشد که ممکن است چوبی یا فلزی باشد . برای سمبه نشان زدن از میزهای فلزی استفاده می شود .

 

ابزاررسم نقشه بر روی کار شامل :
1. پرگار میلی متری خطش دار
2. سوزن خطش دار
3. سوزن خطش دار پایه دار
4. پرگار بازو دار (برای رسم اشکال بیضوی )
5. گونیا
6. نقاله
7. سمبه نشان

 

روش های رسم و پیاده کردن نقشه بر روی کار :
1. روش رسم و انتقال جزء به جزء
2. با استفاده از شابلون ها ، مدل های پیش ساخته و توسط قطعات جفت
گسترش ورق .

 

 

 

 

 

 

 

 

 


فصل چهارم : برش ورق های فلزی

 

در برش ورق های فلزی از 3 روش استفاده می شود .
1. برش صاف : برش صاف یا مستقیم با استفاده ازقیچی های اهرمی ، قیچی های دارای تیغه های مورب ، قیچی های دارای تیغه هایمدور کردن و نیز قلم سمبه زنی و حدیده کاری انجام می دهند.
2. گرد بری : برش منحنی الخط ،توسط قیچی های با تیغه های گردان و انواع قیچی های ارتعاشی انجام می شود . همچنین می توان با استفاده از ماشین های برش و نیز از طریق منگنه زنی و حدیده کاری قطعاتیبه شکل گرد یا منحنی از فلز برید .
3. مرکب : برای برش و تهیه قطعات از ورق که دارای اضلاع مستقیم و منحنی الخط می باشد بکار می رود .

 

قیچی های دستی :
برای بریدن ورق فلز ، ایجاد سوراخ و برش دادن و ساخت قطعات با اشکال نا منظم بکار می رود .
برای برش ورق های فولادی تا ضخامت 0/7mm و نیز فلزات غیر آهنی تا ضخامت 1/50mmدر برش مستقیم استفاده می شود .

 

انواع قیچی های دستی :
1. قیچی های با تیغه های مستقیم
2. قیچی های با تیغه های خمیده
3. قیچی های با تیغه های با طرح ویژه
قیچی های دستی را در اندازه های متفاوت (به درازای 400,320,250,200mm و پهنای55,50,40mm) تولید می کنند . تیغه های این قیچی ها از جنس فولاد کربن دار سخت ساخته شده و معمولأبه وسیله جوشکاری به دسته ققیچی که آن هم از جنس فولاد کربن دارنرم می باشد ، اتصال داده می شود . معمولأ برای دوام بیشتر، لبه تیغه های قیچی را به روش حرارتی ،آبدیده و سخت می کنند . لبه تیغه ها تحت زاویه 70 تا 75 درجه نسبت به سطح برش ،تراشیده و سنگ داده می شود .

 

 

 

فصل پنجم : مته کاری

 

مته کاری عبارت است از ایجاد سوراخ در قطعه ای ازفلز به وسیله مته . مته کاری را با استفاده از مته های دستی ، مته های با نیرو محرکه ی هوای فشرده ،مته های برقی و ماشین های ویژه یمته کاری انجام می دند .
مته ، عمل سوراخ کردن را به صورت دو نوع حرکت دورانی و محوری انجام می دهد . حرکت دورانی را حرکت اصلی و حرکت محوری را حرکت تغذیه کننده می نامند .

 

انواع مته و زوایای تیغه آن :
سوراخ کردن ورق فلزی به کمک مته مارپیچ انجام می شود .
1. مته مارپیچ از بدنه ، میله یا دسته ، گردن یا گلوگاه و نوک تشکیل می شود.
2. میله مته در گیره یا سه نظام برقی یا دستگاه مته با نیروی هوای فشرده و یا در هرزگردماشین های ویژه ی مته کاری بسته می شود .
مته ها با زاویه ی نوک معمولی و یا زاویه مضاعف ساخته می شود . مته های با نوک زاویه معمولی دارای یک لبه ی اسکنه ای با دو تیغه ی تیز و بران در طرفین می باشد .
مته های با نوک معمولی دارای قطر برشی (= قطر بدنه ی آنهاست ) از 0.25mm تا 12mmکه برای کار بر روی قطعات فولادی چون فلزات غیر آهنی و آلیاژهای وابسته به آن مورد استفاده قرار می گیرد . (نوک معمولی ) مته های با قطر برش 12 تا 80mm به منظور سوراخ کردن ورق های فولادی با نیروی کششی تا به کار می رود . برای مته کاری ورق های فولادی با نیروی کششی بیش از از مته های با نوک زاویه مضاعف و قطر برش 12 تا 80mm استفاده می شود .
زاویه یتیغه برش مته های معمولی حدود 118 درجه است . چنانچه زاویه نوک در این مته ها بیش از 118 درجه باشد لبه برشی تیغه ها کوتاهتر خواهد شد ، و در نتیجه از ثبات کمتری برخوردار بوده و ممکن است هنگام کار به علت جابه جایی دهانه سوراخ را بیش از اندازه بتراشد . و یا به علت نا هماهنگ بودن سرعت برش تیغه با فشار وارد شود و تیغه برش بشکند ، از طرف دیگر چنانچه زاویه ی تیغه برش کمتر از 118 درجه باشد نوک مته فشار زیادی به قطعه وارد می کند که ممکن است باعث خوردگی و یا شکستن ابزار کار گردد. پس بهترین حالت 118 درجه است .

 

 

فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد

تعداد صفحات این مقاله  14  صفحه

پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید



خرید و دانلود  دانلود مقاله مباحث ورقکاری


دانلودمقاله انرژی هسته ای

 

 
مقدمه:
حدود 100 سال پیش که برای اولین بار مسئله استفاده از انرژی عظیم هسته ای مطرح شد، بشر نمی‌توانست درک تجربی و صحیحی نسبت به این موضوع داشته باشد. ولی دیری نپائید که دانش و تکنولوژی این انرژی در اختیار بشر قرار گرفت و توانست استفاده از آن را تجربه نماید.
دیرزمانی اگر کسی مسئله پرواز در آسمان و یا سفر به خارج این کره خاکی و گردش به دور آن را مطرح می کرد، حتماً او را خیالپرداز و مجنون قلمداد می کردند و یا به خاطر اظهار بعضی حقایق فرد را به توبه در کلیسا وا می‌داشتند!
زمانی روباتها و ابرکامپیوترها که می‌توانستند چندین محاسبه ریاضی را در چند ثانیه انجام دهند، فقط در داستانهای تخیّلی نویسندگان پیدا می شد. خلاصه همیشه در تمامی اعصار وقتی مطلبی فوق دانش و درک مردم آن زمان مطرح می‌شد در برابر مخالفتها و انتقادهای شدیدی قرار می‌گرفت ولی بعد از طی روزگاری، همگان به پیشرفتهای فوق العاده در آن زمینه مواجه می‌شدند و حتی این پیشرفت را موجب فراهم آمدن آسایش بیشتر خود می‌دیدند و حالا در عصرها بحث نانوتکنولوژی مطرح شده است، موضوعی که در تمامی ابعاد زندگی بشر و رشته های مختلف علمی ارتباط مستقیم و میسر خواهد داشت.
نانوتکنولوژی چنان روی کرد و نگرش به تکنولوژی را متحول ساخت که در صورت تحقق و رسیدن به مقصدی که ترسیم شده است، شاید بزرگترین جهش انسان برای صعود به قله های رفیع خواهد بود. اکنون جهان متوجه این رویکرد متحول کننده شده و متخصصین و دانشمندان در نقاط مختلف این کره‌ی خاکی دست به پژوهش و مطالعات وسیعی در این زمینه زده اند و طبق گفته‌ی برخی از آنان پیشرفت‌های صورت گرفته و روند رو به رشد نانو، بیش از حد انتظار و پیش‌بینی است.
نانوتکنولوژی چیست؟
نانوتکنولوژی مولکولی، نامی است که به یک نوع فن‌آوری تولیدی اطلاق می شود. همانطور که از نامش پیداست، نانوتکنولوژی مولکولی، هنگامی محقق می شود که ما توانایی ساختن چیزها را از اتمها داشته باشیم و در این صورت ما توانایی آرایش دوباره مواد را با دقت اتمی خواهیم داشت. هدف نانوتکنولوژی ساختن مولکول به مولکول آینده است. همان طور که وسایل مکانیکی به ما اجازه می دهند که چیزی فراتر از نیروی فیزیکی خود به دست آوریم، علم نانویی و تولید در مقیاس نانو هم، سبب می شود تا ما بتوانیم پا را فراتر از محدودیتهای اندازه ای که به طور طبیعی موجود است، بگذاریم و درست روی واحدهای ساختاری مواد کار کنیم، جایی که خاصیت مواد مشخص می شود و با تغییر در آن واحدها می توان تغییرات خواص را ایجاد کرد. برای کنترل ساختار مواد، باید یک سیستم کامل و ارزان قیمت در اختیار داشته باشیم. فرض اصلی در نانوتکنولوژی این است که تقریباً همه ساختارهای باثبات شیمیایی که از نظر قوانین فیزیک رد نمی‌شوند را می توان ساخت.
ماهیت نانوتکنولوژی، عبارت است از توانایی کارکردن در تراز اتمی، مولکولی و فراتر از مولکولی، در ابعاد بین 1 تا 100 نانومتر، با هدف ساخت و دخل و تصرف در چگونگی آرایش اتمها یا مولکولها با استفاده از مواد، وسایل و سیستم هایی با تواناییهای جدید و اعمال تازه که ناشی از ابعاد کوچک ساختارشان می باشد.
همه مواد و سیستم ها زیربنای ساختاری خود را در مقیاس نانو ترتیب می دهند. در اینجا مثال‌هایی را ذکر می کنیم. یک مولکول آب دارای قطری حدود یک نانومتر است. قطر یک نانوتیوب تک لایه 2/1 نانومتر می باشد. کوچکترین ترانزیستورها به اندازه 20 نانومتر می باشند. مولکول DNA، 5/2 نانومتر پهنا دارد و پروتئینها بین 1 تا 20 نانومتر هستند. قطر ATP، 10 نانومتر بوده و یک وسیله مولکولی نیز ممکن است در حدود چند نانومتر باشد. کنترل مواد در مقیاس نانویی به معنای ساختن ساختارهای بنیانی در مقیاسی است که خواص اساسی معین می شود. تا آنجایی که ما از طبیعت اطلاعات در دست داریم، این آخرین مقیاس تولید است. نانوتکنولوژی، اتحاد ساختارهای نانویی در جهت ایجاد ساختارهای بزرگتر را که می توانند در صنعت، پزشکی و حفاظت محیط زیست استفاده شوند، شامل می شود.
دانشمندان اخیراً این توانایی را پیدا کرده اند که بتوانند اتمها را به طور مستقیم مشاهده کرده و دستکاری کنند ولی این تنها بخش کوچکی از تکنیکهایی است که در علم نانویی و همچنین فن‌آوری، به دست آمده است. هنوز چند دهه به توانایی تولید محصولات تجاری باقی است ولی مدلهای تئوری کامپیوتری و محاسباتی، نشان می دهند که دستیابی به سیستم های تولید مولکولی امکان پذیر است. چرا که این مدلها، قوانین فیزیک کنونی را نقص نمی کنند. امروزه دانشمندان وسایل و تکنیکهای زیادی را که برای تبدیل نانوتکنولوژی از مدلهای کامپیوتری به واقعیت لازم است اختراع و تبدیل می کنند.
دقت به عنوان منفعت ماشینهای مولکولی مدنظر می باشد و همچنین یکی از کلیدهای مهم برای درک لزوم پیشرفت در زمینه این فن‌آوری است. دقت در اینجا به این معناست که برای هر اتم جایی وجود دارد و هر اتم در جایگاه خودش است. ما از ماشینهای دقیق برای تولید محصولات با دقت مساوی، استفاده خواهیم کرد. فن آوری تا به حال هرگز چنین کنترل دقیقی نداشته است و همه ی فن آوریهای کنونی ما، فن آوریهای بزرگی هستند. امروزه ما تکه یا توده‌ای از چیزی را در مقابل خود قرار می‌دهیم و به آن چیزی اضافه کرده و یا از آن تکه هایی را کم می کنیم و در نهایت وسیله موردنظرمان را با این اعمال ایجاد می کنیم. در واقع ما وسایلمان را از سرهم کردن قسمتهای مختلف تولید می کنیم بدون آنکه نسبت به ساختمان مولکولی آنها توجهی داشته باشیم. در گذشته ساخت با دقت اتمی، تنها در محصولات کریستالها یا در سازمان های زنده ی زیستی مانند ریبوزومها که پروتئین موردنیاز موجود زنده را فراهم می کنند و یا DNA که اطلاعات مورد نیاز برای ایجاد موجود زنده را حمل می کند، دیده شده است. ما در جریان پیشرفت نانوتکنولوژی روندی به سوی دستیابی به درجه ای از کنترل سیستمها که قبلاً تنها در طبیعت موجود بوده، در پیش‌رو داریم.
منفعتهای دیگر وقتی نمایان می شوند که اندازه‌ی وسایل قابل ساخت را مورد توجه قرار می‌دهیم. وقتی ما در مقیاس اتمی کار کنیم، می توانیم دستگاههایی بسازیم که می‌توانند به جاهای غیرقابل تصور از نظر کوچکی بروند.
دو وسیله ی بسیار حساس که هنوز ساخته نشده اند در نانوتکنولوژی عبارتند از:
1- نانوکامپیوتر 2- نانواسمبلر
نانوکامپیوتر ماشینی مولکولی است که قادر است یک رشته اعمالی را به اجرا درآورد و آنها را اداره کند و در نهایت نتیجه‌ای را تولید نماید. در عمل این وسیله تا حدی با میکروپردازشگرهای امروزی متفاوت است. اگر چه شباهتهای نادری با کامپیوترهای قدیمی و مکانیکی که توسط
Charles Babbage در دوره‌ی ویکتوریا طراحی شده بود، دارد. همچنین دارای دستگاه ثبت کننده ای است که چیزی شبیه ماشینهای جمع کننده ( Adding Machine ) به وجود می‌آورد. البته ماشین جمع کننده ای که میلیون‌ها بار کوچکتر و میلیون‌ها بار سریعتر از میکروپردازشگرهایی که تاکنون طراحی شده است. وقتی یک نانو کامپیوتر وجود داشته باشد در این صورت به وجود آوردن نانواسمبلر نیز امکان پذیر خواهد بود. نانواسمبلر وسیله ای ساخته شده در تراز اتمی است که می تواند اتمها را برای بیشتر شکلهایی که مورد نظر می باشد، دقیقاً نظم دهی و آرایش کند.
امروزه کارکردن در تراز اتمی به نیروی اتمی میکروسکوپی ارزان قیمت ( AFM ) نیاز دارد که از میدان الکتریکی برای هل دادن اتمها به سمت جایگاهشان استفاده می کند. ولی نانواسمبلر می‌تواند به سادگی اتمها را از جایگایشان خارج کرده و آنها را همانند دستگاه بافندگی صنعتی، در محل موردنظر به یکدیگر پیوند دهد. در سلولهای ما، ریبوزومها کاری شبیه به این را انجام می دهند، DNA را به صورت RNA کپی کرده و سپس آمینواسید صحیح را جهت ساخت پروتئینها جمع آوری می کنند. نانواسمبلری که یک نانوکامپیوتر را در هسته ی خود در بر دارد، تقریباً همین کار را انجام می دهد. نانواسمبلر در واقع یک هدف نهایی و مهم در نانوتکنولوژی است. وقتی یک نانواسمبلر کامل در دسترس باشد، تقریباً همه چیز ممکن می شود و این مهمترین و بزرگترین خواسته‌ی انجمن نانوتکنولوژی است.
شصت سال پیش gohn von neumann (کسی که همراه Alan turing ، زمینه علم کامپیوتر را پایه گذاری کرد.) حدس زد که روزی ساختن ماشین هایی که بتوانند خودشان را کپی کنند، ممکن خواهد شد یک نوع تکرارکننده ی خود به خودی که می تواند ما را از یک مثال ساده ی ذهنی به سمت اجتماعی از کپی‌های کامل هدایت کند. اگر چه ماشین مورد نظر von Neumann در تئوری ساده به نظر می رسد ولی هرگز ساخته نشده است. در مقیاس ماکرو مولکولی ساختن یک کپی از ماشین بسیار ساده‌تر از تهیه کردن ماشینی است که بتواند خود را کپی کند ولی در تراز مولکولی، این موازنه برعکس است یعنی تهیه کردن ماشینی که بتواند خود را کپی کند بارها ساده تر از ساختن ماشین دیگری با استفاده از تراشه‌هاست.
این مزیت بزرگی است که وقتی تنها یک اسمبلر داریم، می توانیم هر تعداد که بخواهیم، ایجاد کنیم. همچنین این بدان معناست که نانواسمبلر یک آفت کامل است. اگر به طور عمدی یا تصادفی یک نانواسمبلر در محیط آزاد شود، تنها با راهنمای چگونگی تکثیرشدن، تمام سطح سیاره یعنی گیاهان، حیوانات و سنگها و صخره ها در عرض مدتی کمتر از هفتاد و دو ساعت (72) به ماده‌ی لزج و چسبناک خاکستری رنگ ( gray goo ) از nanite ها ( nano unite ) مبدل خواهد شد.
Drexler معتقد است مشکل gray goo تا حد زیادی خیالی است ولی امکان سناریوی غبار خاکستری را تصدیق می کند که باعث برگشت یا تکرار naniteها می گردد و زمین را در روکشی که مادون میکروسکپی است، خفه می کند و در اینجا ما با یک خطر فن‌آوری که در تاریخ بی‌سابقه است، مواجهیم. علیرغم این مسائل، کسانی که روی نانوتکنولوژی مولکولی کار می کنند. در حال مطالعه برای ساختن دستگاهی در مقیاس اتمی هستند و به نظر میرسد به زودی اطلاعات کافی برای ساخت نانوکامپیوترها و نانواسمبلرها را به دست آوریم.
این مسائل اجتناب ناپذیر و مطرح شده در نانوتکنولوژی باعث شد تا Drexler ، یک زیربنای علمی و آموزشی ایجاد کند و آن انستیتو foresight است که به عنوان یک محل شناخته شده و یک مرکز تفکر در مورد نانوتکنولوژی عمل می کند. در طی 14 سال برپایی foresight، این انستیتو به صورت کانون تحقیقات نانوتکنولوژی در آمده است. در اوسط اکتبر 2000، انستیتو foresight، کنفرانس سالانه‌ی خود را در هتلی در santa clara برگزار کرد. در آنجا زمزمه‌ای جدید به گوش می رسید؛ پیشرفتهای اخیر در سازه های با مقیاس مولکولی که حاصل ابتکار در برخی ترکیبات اصلی و بنیانی که Drexler در نانوسیستم توصیف کرده است، می‌باشد. همانند ترکیباتی که در ساختمان نانوکامپیوترها و نانواسمبلرها ضروری است. چیز دیگری که در کنفرانس به دست آمد، یک کپی از داروی نانویی Robert freitas بود. طب نانویی بیش از پیش در تلاش برای جامه‌ی عمل پوشاندن به وعده های Feynman (دارنده جایزه نوبل برای طرح فن آوری در مقیاس کوچک) در مورد دکتر بسیار کوچک است و قدم به قدم موانع فن‌آوری را از سر راه برمی دارد. موانعی که برای رسیدن به وسایل نانوپزشکی باید بر آنها فائق آمد.
هم اکنون کنگره ی آمریکا نسبت به سرمایه گذاری در هر نوع تحقیق و توسعه ( R&D ) بدن سوددهی زودرس در پزشکی و ارتش مخالفت دارد ولی دولت آمریکا سرمایه‌گذاری برای تحقیقات نانوتکنولوژی را دو برابر کرده است.
قسمتی از این سرمایه برای اهداف مرکز تحقیقات ناسا در Mountain view کالیفرنیا صرف خواهد شد؛ جایی که تیم کوچکی روی طرح نانوکامپیوترها کار می کنند. حال این سوأل در ذهن نقش می‌بندد که چرا ناسا توجه خود را معطوف به نانوتکنولوژی کرده است؟ در پاسخ می‌توان گفت که اندازه، مهمترین دلیل می باشد. کامپیوترهای رایج مثل آنچه که در Mars Pathfinder پایه گذاری شده.
هم بزرگند و هم به اندازه ی کافی قدرتمند نیستند و دیگر اینکه مستعد انجام خطا هستند. با استفاده از وسیله ای نانویی به اندازه ی یک حشره که به اصطلاح حشره ی نانویی (nanobot) خوانده می شود
ناسا می تواند 100 میلیون چشم و گوش را در بسته ای به وزن چند گرم، به سطح مریخ بفرستد. حتی اگر نیمی از آن حشره های نانویی دچار اشکال شوند و یا کر نکنند، بازهم کسی چیزی از دست نمی‌دهند. چرا که هنوز 50 میلیون دیگر باقی مانده است. برای ساختن یک عدد از این حشره های نانویی، محققان باید مشکلات بر سر راه نانوکامپیوترها را حل کنند و این همان نکته‌ای است که گروه تحقیق ناسا بر آن متمرکز شده است.
بررسی‌های انجام شده حاکی از آن است که نانوتکنولوژی تمام جنبه های زندگی ما را تحت تأثیر قرار خواهد داد. یک سری اتفاقات جالب در علم پزشکی و دارویی مورد انتظار است.
نانوتکنولوژی حتی بر روی هوایی که تنفس می کنیم و آبی که می‌نوشیم نیز مؤثر است. با مطالعه بر روی پیامدهای نانوتکنولوژی می توان دریافت که این نوع فن آوری ما را به سمت پیشرفت در راه رسیدن به سیستمهایی بهتر، سریعتر، مستحکمتر، کوچکتر و ارزان تر سوق می‌دهد.
پیشگامان نانوتکنولوژی:
چهل سال پیش Richard feynman، متخصص کوانتوم نظری و دارنده ی جایزه ی نوبل، در سخنرانی معروف خود در سال 1959 با عنوان آن پایین فضای بسیاری هست به بررسی بعد رشد نیافته علم مواد پرداخت. وی در آن زمان اظهار داشت: اصول فیزیک، تا آنجایی که من توانایی فهمش را دارم، برخلاف امکان ساختن اتم به اتم چیزها حرفی نمی زنند. او فرض را بر این قرار داد که اگر دانشمندان فرا گرفته اند که چگونه ترانزیستورها و دیگر سازه ها را با مقیاسهای کوچک بسازند پس ما خواهیم توانست که آنها را کوچک و کوچک‌تر کنیم. در واقع آنها به مرزهای حقیقی‌شان در لبه های نامعلوم کوانتوم نزدیک خواهند شد و فقط هنگامی این کوچک شدن متوقف می شود که خود اتمها تا حد زیادی ناپایدار شده و غیرقابل فهم گردند. feynman فرض کرد وقتی زبان یا سبک خاص اتمها کشف گردد، طراحی دقیق مولکولها امکان پذیر خواهد بود به طوری که یک اتم را در مقابل دیگری به گونه‌ای قرار دهیم که بتوانیم کوچکترین محصول مصنوعی و ساختگی ممکن را ایجاد کنیم.
با استفاده از این فرمهای بسیار کوچک چه وسایلی می توانیم ایجاد کنیم؟
Feynman در ذهن خود یک دکتر مولکولی تصور کرد که صدها بار از یک سلول منحصر به فرد کوچکتر است و می تواند به بدن انسان تزریق شود و درون بدن برای انجام کاری یا مطالعه و تأیید سلامتی سلولها و یا انجام اعمال ترمیمی و به طور کلی برای نگهداری بدن در سلامت کامل به سیر بپردازد. در بحبوحه‌ی سالهای صنعتی کلمه‌ی بزرگ از اهمیت ویژه ای برخوردار بود. مثل علوم بزرگ، پروژه های مهندسی بزرگ و... حتی کامپیوترها در دهه 1950 تمام طبقات ساختمان را اشغال می کردند. ولی از وقتی Feynman نظرات و منطق خود را بازگو کرد، جهان روندی به سوی کوچک شدن در پیش گرفت.
Marvin Minsky تفکرات بسیار باروری داشت که می‌توانست به اندیشه‌های Feynman قوت ببخشد. Minsky – پدر یابنده‌ی هوشهای مصنوعی – دهه 70- 1960 جهان را در تفکراتی که مربوط به آینده می شد، رهبری می کرد. در اوسط دهه ی 70، Eric Drexler که یک دانشجوی فارغ التحصیل بود، Minsky را به عنوان استاد راهنما جهت تکمیل پایان نامه اش انتخاب کرد و او نیز این مسئولیت را بر عهده گرفت. Drexler نسبت به وسایل بسیار کوچک Feynman علاقه مند شده بود و قصد داشت تا در مورد تواناییهای آنها به کاوش بپردازد. Minsky نیز با وی موافقت کرد. Drexler در اوایل دهه 80، درجه استادی خود را در رشته ی علوم کامپیوتر دریافت کرده بود و گروهی از دانشجویان را به صورت انجمنی به دور خود جمع نموده بود. او افکار جوانترها را با یک سری ایده ها که خودش نانوتکنولوژی نامگذاری کرده، مشغول می‌داشت. Drexler اولین مقاله علمی خود را در مورد نانوتکنولوژی مولکولی (MNT) در سال 1981 ارائه داد.
او کتاب Engines of Creation : The Coming Era of Nanotechnology را در سال 1986 به چاپ رساند. Drexler تنها درجه‌ی دکتری در نانوتکنولوژی را در سال 1991 از دانشگاه MIT دریافت داشت. او یک پیشرو در طرح نانوتکنولوژی است و هم‌اکنورئیس‌انستیتوForesight و Research fellow می باشد.

توسعه و پیشرفت در نانوتکنولوژی
انقلابی که توسط نانوتکنولوژی در دهه‌های آینده بوجود خواهد آمد، پیشرفتهای غیرمنتظره‌ای را در عرصه‌های مختلف وعده می‌دهد. تحولات اقتصادی، صنعتی و روشهای مناسب حفظ سلامتی و ایجاد محیط دلپذیر از پیامدهای این تکنولوژی است. به خاطر ریسک بزرگ و منافع پشت پرده‌ی این تکنولوژی، طرح National Nanotechnology Initiative از حمایتهای دولتی برخوردار است. کلینتون، رئیس جمهور اسبق ایالات متحده‌ی آمریکا، در سخنرانی خود در انستیتو California Institute Tnitiative در ژانویه ی 2000، ایده هایی اظهار داشت که پس از آن، مجلس آمریکا 422 میلیون دلار بعنوان بودجه ی مالی سال 2001 نانوتکنولوژی تصویب کرد. طی نامه ی سالیانه که از طرف سازمان‌های علم و تکنولوژی و سازمان برنامه و بودجه به تمام ارگانها ارسال شد، نانوتکنولوژی بعنوان مهمترین مسأله در رأس برنامه توسعه و پیشرفت (R&D) تمام ارگانها برای سال مالی 2001 قرار داده شد.
در همین چند سال اخیر، مراکز تجاری نانوتکنولوژی با سرمایه‌ی چندین میلیون‌دلاری خود نیز پیشرفتهایی را حاصل کرده اند. بعنوان مثال در ایالات متحده، شرکت IBM سنسورهای مغناطیسی برای هدهای خواننده‌ی دیسکهای سخت تولید کرده است. Eastmankodok و BM، تکنولوژیهای تولید فیلمهای باریک با ساختارهای نانویی ایجاد کرده اند. Mobil، کریستال‌های نانویی را برای کارخانه‌های شیمیایی تولید کرده است. Merck، داروهایی با ذرات نانویی تولید نموده است. Toyota، مواد پلیمری تقویت شده با ذرات نانویی را برای ماشینهای ژاپنی ساخته است. شرکت الکترونیکی Samsung در کره‌ی، روی صفحه‌ی مسطح از کربن نانوتیوب کار می‌کند و ... حتی ما می‌بینیم که محققان با استفاده از نانوکربوتیوبها، ماهیچه‌ی مصنوعی ساخته‌اند که به زودی می‌تواند در پزشکی مورد استفاده قرار گیرد.

نانوتکنولوژی و همگرایی علمی
نانوتکنولوژی به سه شاخه جدا و در عین حال مرتبط با یکدیگر تقسیم می شود که براساس ساختارهای زیر تعریف می شوند:
1- نانوتکنولوژی مرطوب: این شاخه به مطالعه سیستم های زیست محیطی که اساساً در محیطهای آبی پیرامون وجود دارند، می‌پردازد و چگونگی مقیاس نانومتری ساختمان مواد ژنتیکی، غشاء‌ها و سایر ترکیبات سلولی را مورد مطالعه قرار می دهد. موفقیت این رشته بوسیله ساختمانهای حیاتی فراوانی که تشکیل شده اند و نحوه عملکرد ساختمانشان در مقیاس نانویی نظارت می‌شود، به اثبات رسیده است. این شاخه در بر گیرنده علوم پزشکی، دارویی، زیست محیطی و کلاً علوم مرتبط به Bio می باشد.

 

فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد

تعداد صفحات این مقاله  26  صفحه

پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید



خرید و دانلود دانلودمقاله انرژی هسته ای