تعداد صفحات :34
پیشگفتار
دنیا بطور کلی زن را در زندان ذلت و خواری محبوس میداشت بطوریکه ناتوانی و زبونی طبیعت ثانیة وی شده بود و گوشت و استخوانش بر آن روئیده حیات و مماتش با آن بستگی پیدا کرده بود، و کلمات زن و ناتوانی و خواری با هم مترادف شده بود و عجب این است که امر نزد خود زنان هم بدین منوال بود.
هیچ ملتی از وحشی و متمدن نیست جز اینکه مثلهائی از ضعف و زبونی زن دارد، و در تمام لغات عالم با همه اختلافی که در ریشه و روش و لحن دارد، و در تمام لغات کتابها انواع استعارات و کنایات و تشبیهات مربوط به لفظ زن موجود است که با آنها ترسو و خوار و زبون و بدبخت و بیچاره و توسری خور مورد تعریض و سرزنش قرار میگیرد و همین کافی است که اعتقاد جامعة انسانی را دربارة زن برای اهل بحث و تحقیق اثبات کند ولو اینکه کتب تاریخی که نظریات ملل مختلف را راجع به زن جمعآوری کرده و در دسترس نباشد، زیرا صفات و روحیات هر جمعیتی در لغت و ادبیاتشان جلوه میکند. از پیشینیان هم چیزی که موقعیت زن را در اجتماع تثبیت کند و اهمیت شأن او را برساند نقل نشده مگر مختصری در تورات و سفارشی که از عیسی بن مریم درباره سهل گرفتن کار بر زبان و ارفاق بایشان نقل شده است.
و اما اسلام یعنی آئین پاکی که بوسیله قرآن نازل شده و در حق زن کاری کرد که دنیا از قدیمیترین ایام آنرا نمیشناخت و ساختمان فطری را که دنیا از روز اول ویران نموده و آثارش را محو کرده بود از نو بنیانگذاری نمود اعتقادی را که درباره هویت زن داشت و عملاَ بر طبق آن رفتار میکرد ملغی ساخت.
اسلام بیان کرد که زن مانند مرد انسان است، و در ماده و عنصر هر انسانی چه نر و چه ماده دو انسان شرکت دارد و هیچکس بر دیگری برتری ندارد جز بواسطه تقوی، در آیه(13) از سوره حجرات میفرماید:
»یا ایهاالذین انا خلقانکم من ذکر و انثی جعلناکم شعوباَ و قبایل لتعارفوا ان اکرمکم عندالله اتقیکم.«
در این آیه هر یک از افراد بشر مأخوذ و مرکب از دو انسان نر و ماده قرار داده شده که هر دو بیک نسبت مادة وجود اویند و او مجموع مادهای است که از آن دو گرفته شده، این سخن مانند گفتار آن شخص نیست که گوید:
نبو نابنوا أنبائنا نباتنا نبو هن انباء الرجال الأباعدا
یعنی پسران پسران ما پسران مایند، و اما دختران ما، پسرانشان پسران مردان بیگانهاند.
بلکه همه را مخلوق و ترکیب شده از همه شمرده و بنابراین همه مانند هم خواهند بود مگر کسی که تقوایش بیشتر باشد و بیانی کاملتر و بلیغتر از این بیان نیست.[1]
» شک نیست که قرن ما یک سلسله بدبختیها را از زن گرفت ولی سخن این است که یک سلسله بدبختیهای دیگر برای او ارمغان آورد. چرا؟ آیا زن محکوم است به یکی از این دو بدبختی و جبراً باید یکی را انتخاب کند؟ یا هیچ مانعی ندارد که هم بدبختیهای قدیم خود را طرد کند و هم بدبختیهای جدید را؟
حقیقت این است که هیچ جبری وجود ندارد، بدبختیهای قدیم غالباَ معلول این جهت بود که انسان بودن زن به فراموشی سپرده شده بود و بدبختیهای جدید از آن است که عمداً یاسهواً زن بودن زن و موقع طبیعی و فطریش، رسالتش، تقاضاهای غریزیش، استعدادهای ویژهاش به فراموشی سپرده شده است…. در نظرگرفتن وضع طبیعی و فطری هر یک از زن و مرد، باتوجه به تساوی آنها در انسان بودن و حقوق مشترک انسانها، زن را در وضع بسیار مناسبی قرار میدهد که نه شخصش کوبیده شود و نه شخصیتش«….[2]
» … ما مسلمانیم، زن جامعه ما که میخواهد به مرحله استقلال و انتخاب خویش برسد و وابسته به یک تاریخ، فرهنگ ، مذهب و جامعهای است که روح و سرمایهاش را از اسلام گرفته است و زنی که در این جامعه، میخواهد خودش باشد و خودش را بسازد و یکبار دیگر متولد شود و دراین تولد جدید( رنسانس) خود، مامای خود باشد و نه ساخته وراثت و نه پرداخته تقلید و نمیتواند از اسلام بینیاز و نسبت به آن بیتفاوت بماند… «[3]
» … او زنی است که نه چهرة موروثی را میپذیرد و نه چهره تحمیلی صادراتی و پستترین و پلیدترین دشمنان انسانیت را هر دو را آگاه است و هر دو را هم میداند آنکه بنام سنت تحمیل میشود و در جریان آن به وراثت میرسید، آن مربوط به اسلام نیست مربوط به سنتهای دوره پدر سالاریست و حتی دوره بردگی آنکه امروز از غرب میآید نه علم است، و نه بشریت است، نه آزادی است، و نه انسانیت است، و نه مبتنی بر حرمت زن است، مبتنی بر حیلههای پست قدرتهای پست انحرافی و تخدیرکننده بورژوازی است ، میخواهد در این میانه انتخاب کند چه چیز را ؟ آن کدام تصویر است؟ نه تصویر زن ارتجاعی سنتی و نه تصویر زن مدرن تحمیلی بلکه تصویر زن مسلمان است برای اینکه تصویر این چهره سوم را بفهمد خوشبختانه هم مواد در دست ما است و هم تاریخ و هم بهتر از مواد، مجسمتر از تاریخ و معینتر و محسوس تر از مباحث علمی و فقهی تصویر غیبی شخصیتهای نمونه… « [4]
شخصیتهائی چون فاطمه و زینب که در محدوده زمان و مکان نگنجیدهاند و متعلق به تمام زمانهایند در تمام مکانها و چنین الگوهای مجسمی که میتواند زنان را از تعلق بآنچه رنگ مادی دارد وارهاند و راهی فراسوی این تنگناها در برابرش بگشاید.
اگر زن مسلمان این عبارت زیبای علی علیه السلام را همواره در نظر داشته باشد که:
» حکمت گمشدة مؤمن است«[5]
آنگاه در پی آن گمشده چه راهها که بپیماید و چه دشواریها ک بجان پذیرا شود و تا به مقصد نرسد از حرکت باز نایستد.
سخن بزرگان دربارة زن
جهان بازاریست که بهترین متاع آن زن است.( حضرت محمد ص)1
این درست است ک زن را صفآرائی زیبنده نیست ولی زنان هم در دنیای خود میتوانند جهاد کنند (علی (ع)2)
در آغاز هر کار مهم زن وجود دارد.( لامارتین)3
هر چیزی که در زندگی من یافت میشود نتیجة صمیمیت و همکاری زن من است.( کنفوسیوس).4
درجات ترقی یک کشور در حیات اجتماعی منوط باحترام زنان میباشد.( هانری هاینه)5
شخصیت زن مهمتر از زیبائی و دانش مرد مهمتر از ثروت اوست.(امرسون)6
همسرم مرا بسوی موفقیت رهبری کرد. ( چارلی چاپلین)7
زن شعر و مرد نثرآفرینش است.( شللی)8
برندهترین سلاح یک زن تقوی و نجابت اوست.( ارسطو)9
شرم برای زن زیبائی و برای مرد فضیلت است.( اگوست)[6]
مرد و زن مانند دست راست و چپ هستند گرچه هر دو دست برای انجام یک کار خلق شدهاند، ولی ما چون دست راست خود را بیشتر بکار بردهایم از این جهت قویتر از دست چپ شده است. ( افلاطوة)[7]
ابلهترین زنان میتوانند مرد دانائی را اداره نمایند ولی تنها زن داناست که میتواند فرد ابلهی را اداره نماید.( ارسطو)[8]
زن گردنبند مرد است. ببین چه چیزی را به گردن میبندی.( امام جعفر صادق ع).[9]
[1] – تعدد زوجات ومقام زن دراسلام از استاد علامه طباطبائی ص 7، 8، 9.
[2]-نظام حقوق زن در اسلام از مرتضی مطهری، ص 22، 21
[3] – فاطمه، فاطمه است دکتر علی شریعتی ، ص 6
[4] – زن مسلمان دکتر علی شریعتی، ص 28، 29
[5] –تعلیم و ترییت اسلامی:، دکتر علی شریعتمداری، ص119
1 –اندیشهها و اندرزها از علیاکبر اکبری، ص 260 2 – ص- 263
3 –ص- 260 4 –ص- 260
5 –ص-260 6 – ص- 261
7 –ص- 263 8 –ص- 263
9 –ص- 263
[6] –ص- 265 [6] –ص- 266
[8] –ص- 269 [8] – ص- 271
تعداد صفحات :40
مقدمه
در بینش اسلامی زن و مرد هر دو از یک جان و یک ماده آفریده شده است و در ذات و جوهر تفاوتی با یکدیگر ندارند.بنابراین هر دوی آنها انسان نامیده می شوند و خداوند پس از خلقت آنها،«فتبارک الله احسن الخالقین»به خود گفته است.با وجود اینکه این دو صنف تفاوتی در ذات و جوهر و توانائی رشدیابی و کمال جوئی با هم ندارند، اختلافی در میان آنها مشاهده می شود که پاره ای از آنها لازمه ی بقای نوع آدمی است.تفاوتهای دیگری مانند تفاوت در عقل، در میان این دو صنف مطرح است که انسان را دچار حیرت می کند.اما چگونه ممکن است که خدای باری تعالی برای موجودی ناقص العقل و معیوب تعبیر«فتبارک الله الحسن الخالقین»به کار ببرد؟؟چگونه است که در بعضی از تعابیر دینی، واژه های ناقص العقل و ناقص الایمان به کار رود؟؟در این نوشتار سعی بر این است که برای رفع این شبهه، ضابطه هائی مطرح شود تا بتوان بر اساس آن ضوابط، درباره ی احادیثی این گونه قضاوت و داوری شود.
اما زن در نهج البلاغه:
زن در نهج البلاغه ترسیم یک طرح یک بعدی از چهره ی کامل زن در قرآن است.فضای این طرح را جوی آکنده از فتنه های زمانه و دسیسه های سیاسی در بر گرفته است.زنان در نهج البلاغه با عبارتهائی چون عقرب ،ناقص العقل، ناقص الایمان، و ناقص البهره وصف شده اند و مع االسف ، اکثر شارحان در نهج البلاغه نیز در جهت اثبات این مطلب بر آمده اند که زنان در مقام عبودیت، عروج و تکامل، دریافتهای ذهنی و انتزاعات عقلی از مردان ناقصترند.
پس در این میان، آیات قرآنی چه می شود؟؟ مگر نه این است که ملاک شناخت سخنان ائمه در احادیث و دعاها، هماهنگ بودن مفاهیم و معانی آنها با قرآن و کلام الهی است.
قرآن ماهیت زن و مرد را یک چیز می شمارد .بر خورداری آنها از ارزشهای معنوی، مانند ایمان و عمل صالح ، علم ، تقوی ، سبقت در ایمان ،جهاد و هجرت یکسان دانسته است و در کسب صفات عالی انسانی، تفاوتهائی میان آن دو قائل نیست.(در سوره های نساء آیه 1، اعراف آیه 189، زمر6، نمل 97، مجادله 11، حجرات 13، واقعه 10 و 11، نساء 95 ، آل عمران 195، احزاب 35)
توان رشد و کمال جوئی برای هر دو یکسان است و هر دو می توانند به مقامات بلند معنوی و انسانی راه یابند.این چنینی است که زنان مسلمان ما در پی تصویری شایسته از مقام انسانی زن در نهج البلاغه می گردند.
اما متأسفانه از یک سو، برخی تعابیر موجود در نهج البلاغه، مانند نقصان عقل و نقصان ایمان، این دیدگاه را آسیب پذیر می سازد و از سوی دیگر، تشت و تناقض موجودی در آرای شارحان نهج البلاغه، مانع درک صحیح امام علی(ع) می شود.
این شارحان گاهی با زبان فلسفه و گاه با زبان تاریخ و یا روانشناسی در صدد توجیه عبارات نهج البلاغه بر آمده اند و با هر کلام، زن مسلمان را در این میان متحیر ساخته اند.واقع آن است که درک مردان از روحیه ی زنان درکی تجربی و حصولی است و هنوز مسأله روح زن و ماهیت واقعی وی در پرده ای از ابهام و در نهایت، در پس تأویلات قرآن، مجهول مانده است و عبارات نهج البلاغه در انتظار شارحی راستین است تا باطن آنها را بنماید. بنده نیز به نوبه خود در جستجوی آن هستم که به تصویر راستین کلمات نهج البلاغه دست یازیم و بذر اطمینان را در قلب زن مسلمان متحیر بیفشانیم و اعتلای فکری و روحی زنان مسلمان و هویت انسانی و اسلامی او را به مقصد و مقصود برسانیم نه به شکل سطحی و گذرا ، بلکه به شکلی اصولی، با مسائل نظری و دیدگاههای موجود در باره زن برخورد کنیم و گامی کوچک در مسیر احیای فرهنگ راستین اسلام بردارم و به رسالت خویش در این زمینه عمل کنیم.
برای دستیابی به تصویر راستین کلمات نهج البلاغه، باید این کلمات را از نظر سند و محتوا مورد بررسی قرار دهیم.در بررسی سند، وثاقت راویان و محدثان و وجاهت ناقلان حدیث را بررسی می کنیم و در بررسی محتوا، به مواردی مانند مخالف نبودن حدیث با کتاب خدا و نیز عقل، می پردازیم؛ زیرا اگر حدیثی مخالف کتاب خدا باشد باید کنار نهاده شود.و همچنین اگر مضمون حدیث با ادراک روشن عقل و نیز با حس و وجدان مخالفت داشته باشد پذیرفته نمی شود.
اما اول بررسی سند خطبه 79
خطبه 79 از زبان امیرالمومنین(ع)، از طریق شریف رضی به صورت مرسل در نهج البلاغه نقل شده است و کلینی نیز این خطبه را از تعدادی از اصحاب، از احمد بن ابی عبدالله از پدرش از کسانی که ذکر کرده اند از حسن بن مختار از ابی عبدالله (ع)، که فرمود: قال امیرالمومنین(ع) فی کلام له...... .سند ضعیفی دارد و بعید نیست که قطعه ای از حدیث مرسل شریف باشد.البته همه اینها حدیث یا بخشی از آن صاحب نظران، در سایر کتابهای حدیثی خود آورده اند که چون اغلب به صورت مرفوع و از ناحیه ائمه دیگر، مانند ابی عبدالله (ع)است که از محل بحث خارج است.بنده خود بر این باورم که این حدیث به احتمام زیاد جعل شده ، چرا که در همه مواردی از آیات و احادیث مبهم توسط امامان شیعه توضیح و تفسیر شده است و محال است که چنین حدیث مبهمی از ناحیه آنها تفسیر نشده است و هیچ روایتی هم در مورد تفسیر این حدیث نداریم!!
اما روایتهائی که از علی (ع)نقل شده است، چنانچه که گفتیم، سندی ضعیف و مرسل دارد و بر فرض دلالت بر مطلوب، فاقد حجیت است و چنان چه سند ضعیف داشته باشد ، دلالت انها بر مدعا، محل بحث است.
دلالت خطبه 79
استاد محمد تقی جعفری، درباره ی خطبه ی مزبور چنین گفته است:بعضی ها گفته اند که همه خطبه های امیرالمومنین(ع) قطعی سند نیست، یعنی احتمال عدم صدور بعضی از جملات و خطبه ها از امیر المومنین(ع)، یک احتمال منطقی است. همچنین اگر خطبه ای یا جمله ای مخالف صریح عقل سلیم بود، بر روایات و حدیث مقدم است و این از اصول مسلم فقه اسلامی در تعادل و تراجیح است.
در بررسی این خطبه در می یابیم که برخی از عبارات آن، مانند نقص عقل زنان، مخالف قرآن است؛ زیرا در قرآن سبب نابرابری زن و مرد در شهادت،«نسیان» است و نه« نقص عقل».
مناسبت تاریخی خطبه 79
کلام مزبور را به امیر المومنین(ع)نسبت داده اند، آن هم بعد از جنگ جمل که باب فتنه را در میان مسلمانان گشود و باعث ریختن خون تعداد بی شماری شد.
این جنگ به سبب موضع انفعالی و احساساتی ام المومنین، عایشه، درباره ی علی(ع)در گرفت و تعدادی از اصحاب نیز که با علی(ع)دشمنی داشتند و خیال قدرت در سر می پرورانند و او را کمک و تشویق کرده اند.موقعیت و منزلت عایشه به سبب آنکه همسر رسول خدا(ص)و ام امومنین بود، در نزد عموم مردم بسیار بزرگ و والا شمرده می شد و منشاء تاثیر در عامه مردم بود.
حضرت علی(ع)می خواهد از تأثیر عمومی عایشه بکاهد، لذا در سخنان خود او را فاقد امتیازی بر« دیگر زنان»قرار داد تا مردم بدانند چرا پیروی بی مورد از او به فاجعه انجامید
و چرا او به نصیحت خیر خواهان گوش نکرد و هنگامی که حکم خدا را در باره ماندن زنان پیامبر در خانه به او یادآوری کرد، و به آن وقعی ننهاد و از فتنه ای که اقدانات او را در پی نهراسید.
علی(ع)قصد داشته است به طوری که طعنی مستقیم به عایشه نباشد، توده ی مردم را بینا و بیدار کند لذا شیوه ای را انتخاب کرد که به بیان برخی احکام شرعی ویژه زنان مربوط می شد و آن احکام ،کاستی و نقصانی را در شایستگی و ویژگی های انسانی زن که با مرد یکسان است در پی نداشت،بلکه پرده از چشم مردم بر می داشت تا دریابند که عایشه نیز همچون دیگر زنان است و صلاحیت اینکه مردم از او پیروی کنند، را ندارد و تسلیم تصمیمات و موضع گیری هائی نشود که صرفاً از تمایلات و احساسات شخصی ناشی شده است، نه از قانون و شورا. چنانچه امام علی(ع)در جای دیگر در باره او می فرماید:« اما فالانه فادرکها رأی النساء و ضغن غلا فی صدرها»یعنی:اما آن زن که اندیشه زنانه بر او دست یافت و در سینه اش چون کوره آهن بتافت.از این حدیث به خوبی می توان درک کرد که خطبه حضرت در مورد عقل زنان فقط و فقط خطاب به عایشه بوده است و بس.
بررسی فرازهائی از خطبه«نقص عقل زنان»
«اما نقصان عقولهن فشاهده امرأتین کشهادة الرجل و الواحده»:اندکی خردشان بدان خاطر است که گواهی دو زن، همچون گواهی یک مرد است.
بعضی از علمای متعصب با اعتقاد به صحت چنین روایاتی، برتری مردان را از حیث عقلانی قطعی می دانند، اما عده دیگر به توجیح این مسأله روی آورده اند و با تکیه بر مسائل عقلانی و روانشناختی، درباره ی آن سخن گفته و به تحلیل ان پرداخته اند.در اینجا به آرائی که در معنای این حدیث بیان شده است، به اختصار، اشاره می کنیم:
زنان و مردان در عقل علمی مساوی اند و تفاوت آنها در عقل نظری است.عقل نظری، آنچه می کند درباره ظواهر و عوارض و مصلحت اندیشی دنیوی است و درباره ی حقایق و ذوات و معقولات واقعی، جز حدس و گمان و احتمال، کاری از او ساخته نیست، بلکه اغلب در ذهن وسوسه می کند و شک می آورد.اما عقل عملی متوجه حقایق است و حسن نیت و اراده خیر را به انسان می دهد و بنیاد عقاید دینی و اخلاقی را استوار می کند و منشاء ایمان است ، نه تشکیک.بنا براین، آنچه صنف مرد به او می بالد و مغرور می شود، فی نفسه، دارای ارزش نیست و اعتباری بیش از شکل دادن به واحدها و قضایایی که آنها را صحیح تلقی کرده است ندارد.لبیب بیضون، معتقد است:قدرت تمیز خوب و بد در امور اساسی در همه انسانها هست، ولی در تشخیص خیر و شر در امور فرعی، عنصر مردانه اندکی بر عنصر زنانه ترجیح دارد.منظور از نقصان عقل، کاستی تعقل(عقل تجربی و اکتسابی) است نه کمبود قوه عقل(عقل موهبتی). و این بدان خاطر است که زنان به خصوص در جامعه قدیم اعراب بیشتر در خانه بودند و کمتر در اجتماع حضور می یافتند و کمتر از مردان دارای تجربه بودند و اگر مردان هم در این شرایط قرار گیرند همین گونه می شود.
در مردان کفه عقل و سنجش و در زنان کفه عشق و احساس و عاطفه و محبت سنگین تر است و سنگینی این کفه در زنان لازمه همسر بودن و مادر بودن آنان در نظام هستی است.
ظرف هویت ذاتی زن و مرد با هم برابر است، ولی خصوصیات ذاتی زن، مانع از ظهور و بروز کامل از این قوه خدادادی است.عقل به دو نوع انسانی و اجتماعی منقسم می شود که زنان و مردان در عقل انسانی(ما عبدبه الرحمن و اکتسب به الجنان)مساوی اند، ولی در عقل اجتماعی، مردان برتری دارند .
نقد نظریه ی «نقصان عقل زنان»
تفاوتهائی که از جنبه ی تعقل میان زن و مرد ادعا شده است، بیشتر منشاء اجتماعی-فرهنگی دارد و عارضه ای زوال پذیر است؛ برای مثال، زنی که در جامعه بسته، خانه نشین شده باشد، بسیاری از مسائل اجتماعی را درک نمی کند و عقل اجتماعی اش شکل نمی گیرد، ولی اگر همان زن از شرایط مساعدی بر خوردار شود متهم به نقص عقل نخواهد بود؛زنان از آن جهت که در تاریخ همیشه مورد ظلم و ستم بوده است و در میدان فعالیت ، حضور پیدا نکرده بودند، عقل اجتماعیشان پرورش پیدا نکرده است و از این جهت عقب تر از مردان نگه داشته شده اند و این به معنای ناتوانی ذاتی زنان نیست، طبیعتی است اگر زن را در خانه حبس و شریط فضل و دانش را از او دریغ کنند، نمی تواند مانند کسی که در جامعه حضور دارد و از رویدادها با خبر است، فهم و درک اجتماعی داشته باشد. پس در این میان میان زن و مرد تفاوتی قائل نیست و اگر مردان را هم در این شریط و خانه نشینی حبس کنند چنین خواهند شد.
اما تفسیر نقصان عقل برابر با نهادن گواهی دو زن با گواهی یک مرد، نمی تواند موجه باشد؛ چون گواهی دادن چندان ربطی به عقل ندارد. درست است که گاهی عاطفه در پدید آمدن انحراف موءثر است ، اما نیرومندی عواطف به معنی کم خردی نیست. عقل با اندیشه و کم خردی سرو کار دارد و گواهی دادن با روءیت صحیح حوادث و امانتداری و راستگوئی و استواری در گزارش صادقانه آنها مرتبط است.پس زنان چون در گذشته کمتر در عرصه اجتماع حضور داشته اند نمی توانستند در مسائل قضاوتی اجتماعی به خوبی مردان قضاوت کنند اما در اکثر جوامع امروزی زنان بیشتر از گذشته در اجتماع حضور دارند این حکم صادق نیست.
باب شهادت، به معقولات ارتباط ندارد و مربوط به عالم محسوسات است. لذا شهادت به معقول، نه جایز است و نه معتبر.بر اساس این ملاحظات است که آیت الله جوادی آملی می گوید: اینکه شهادت دو زن در حکم شهادت یک مرد است، نه برای آن است که زن عقل و درکی ناقص دارد و در تشخیص اشتباه می کند بلکه«ان تفضل احداهما فتذکر احدهما الاخری»یعنی :اگر یکی از آن دو فراموش نمود، دیگری به او تذکر دهد.پس قرآن علت نابرابری زنان و مردان را در شهادت، فراموشی دانسته و هرگز از نقص عقل در این زمینه،مایه نگذاشته است؛زیرا زن مشغول کارهای خانه، تربیت بچه، و مشکلات مادری بوده است و ممکن است صحنه ای را که دیده است را فراموش کند. بنابر این دو نفر باشند تا اگر یکی یادش رفته باشد آن دیگری متذکر شود.
پس این بند از روایت، مخالف قرآن است زیرا در قرآن، سبب نابرابری زن و مرد را در شهادت«نسیان» معرفی شده است نه« نقص عقل»
علاوه بر این، در بسیاری از روایات، از زنان عاقل سخن رفته است، چنانچه خود حضرت علی(ع) می فرماید:«از مشورت با زنان بپرهیزید، جز زنی که که به تجربه، کمال عقلش به ثبوت رسیده است»(بحارالانوار ج 100ص 253 ح 2) پس این روایات و سایر روایاتی که از پیامبر و ائمه در مورد این که با زنان مشورت نکنید مربوط به زن ستیزی نمی شود بلکه همان طور که گفتم زنان آن زمان از نظر عقل اجتماعی به علت خانه نشینی ضعیف بوده اند و بنا بر این روایت مشورت با زنانی که عقل اجتماعی آنها به کمال رسیده است هیچ مشکلی ندارد زنان در جامعه امروز از نظر عقل اجتماعی به کمال خود رسیده اند.
این روایت خد بیانگر این نکته است که زنان می توانند به کمال عقلانی برسند و در بعضی از روایات وارد شده است که خداوند بعضی از زنان را با عقل از دیگران امتیاز داده است(بحار الانوارج 43 ص 34)
گذشته از این روایات، تاریخ نیز شاهد زنان بسیاری بوده است که به کمال رسیده اند و امروزه زنان متفکر کم نیستند. آیا باید آنان را استثناء دانست؟؟ آیا استثناء تا این حد صحیح است؟؟
بنابراین، اگر روایت از معصوم صادر شده باشد آیا می توان به طور عموم گفت که در هیچ یک از امور نباید از زنان پیروی کرد و همه آنها مایه ی فساد و تباهی اند؟؟ اگر این سخن فراگیر و عام باشد، وضع آن همه زنان صالح که در اسلام و در زمان شخص رسول الله(ص)و سایر معصومین(ع) بوده چه خواهد شد؟؟آیا آنها هم مشمول همین مفاهیم خواهند بود؟؟ اگر آنها مستثناء هستند پس ظاهر حدیث مراد نیست، بلکه منظور بعضی از زنان خواهند بود که تربیت اسلامی نیافته و خود را با موازین اسلامی تصبیق نداده اند..
انسانهای صالح و شایسته همه مورد عنایت رسول اکرم(ص)و ائمه معصومین(ع)بوده اند و بویژه زنان صالح که رسول خدا(ص) در مقام تمجید و تکریم آنها فرمود:از دنیای شما سه چیز مورد عنایت و علاقه من قرار دارد که یکی از آنها زنان است.زنانی که شخص پیامبر این گونه می ستاید و مورد علاقه و لطف او هستند، چگونه علی (ع) بر خلاف پیامبر(ص) به نکوهش و سرزنش آنها می پردازند؟؟؟
بنابر این با توجه به آنچه اشاره شد یا روایت از مقام معصوم صادر نشده است، چنانچه سند آن خالی از اشکال نیست یا اگر صدور آن درست باشد در دلالت خدشه پذیر است که به آن اشاره کردیم و بر فرض صحت سند و دلالت باید گفت:قطعاً منظور امام علی(ع)عام نبوده است و زنان شایسته و تربیت شده اسلامی خارج از این عموم خواهند بود.
نتیجه
۱) درباره ی این خطبه نخست باید اصالت نص را بررسی و صحت انتساب آن را به امام علی(ع)ثابت کرد، چنانچه این خطبه از نظر سند چنان شفاف به نظر نمی رسد.
۲)خطبه را باید از نظر دلالت بررسی کرد.در این بررسی ،عباراتی مخالف با مضمون آیات دیده می شود مانند آنچه در علت نابرابری شهادت زن و مرد، بدان اشاره کردیم که این علت، از دیدگاه قرآن، «نسیان» است و از دیدگاه
مطرح شده خطبه«نقص عقل» است. و این نشان دهند عدم صحت حدیث است.
۳) برخی از مطالب مطرح شده در این خطبه خلاف بداهت عقلی است.
۴) اگر خطبه از نظر سند و دلالت از اشکال بری باشد، باید خطبه را با توجه به شرایط زمانی و مکانی صدور آن، بررسی کرد.
۵)برخی معتقدند ستایش ها و نکوهش های موجود در این خطبه، موضعی و مقطعی است و از باب قضیه خارجیه است، نه حقیقیه، و در واقع ناظر به شخص عایشه است نه همه ی زنان.
۶) هر سه محور بررسی شده(عقل، ایمان و ارث)به نقص و کمبود انسانیت زن در قیاس با مرد مرتبط نیست.
۷)موضوع و محمول این روایت، در محورهای سه گانه یاد شده، سازگاری چندانی با هم ندارند و این امری است که علمای حدیث باید به آن پاسخ گو باشند.
مقدمه
افسانه زندگی زن را غالباً در ادبیات لطیف و شور انگیز و عاشقانه خوانده ایم که این وجود هستی بخش و الهام انگیز در طول تاریخ هنر و ادبیات هر قومی و ملتی از دیر باز سمبل و انگیزه عشق و الهام و آیت لطف و ایثار انگیز پروردگار بوده است هم در غالب پدیده های لطیف زنانه و هم درتجلی عواطف پر مهر مادرانه.
اما این نمودار زیبائی خلقت در ورای دنیای رویائی هنر و وجود حسی و ملموس او در خلاف جهت عشق و قداست هنری مورد بی مهری و ستم و کم توجهی قرار گرفته است و در حالی که همیشه کوله بار سنگین شفقت زندگی را به دوش کشیده است و سنگ زیرین آسیا بوده است.
قرنهای متمادی او را مانند گوهر پر بهائی از بیم دستبرد نامحرمان در لایه از اختفا و اختناق نهان کرده به طوری که راه نفس کشدن را بر او بسته اند.
چه در دنیای قدیم که همانند بردگان، راه نجاتی نداشت و چه اکنون در دنیای جدید علم و دانش و فرهنگ پیشرفته زمان ، هنوز در عرصه جامعه در تظاهرات هنری و عشق و فداکاری که در پرتو واقعی نهاد اوست را به جائی ندارد و به روال گذشته نقشی در فرم یک زن خدمت کار و مطیع آشپزخانه و در قالب یک زن بسیار ساده و معمولی، هنر نمائی بر صحنه نداشت.
اسلام عالی ترین مکتب
از آنجا که قوانین و برنامه های آئین مقدس اسلام بر خلاف سایر نظریات و مکاتیب جهان، از طرف خداوند متعال و مطابق فطرت و نیازهای طبیعی بشر و برای تأمین سعادت مادی و معنوی جامعه وضع و تدوین شده است در تمامی امور و از جمله بهره برداری از غریزه جنسی کاملترین و بی عیب ترین قوانین و برنامه ها می باشد.
چنانچه دانش مند بزرگ«هاولوک الیس»در این زمینه می گوید:«تنها معلمی که مسائل جنسی بشر را با کمال صداقت و پاکی و دقت مورد بررسی قرار داده است پیغمبر اسلام(ص)می باشد»(به نقل از مجله مکتب اسلام، سال7، شماره 1، ص 47)
زن از دیدگاه پیامبر(ص)
در تاریخ جهان مذهبی کسی پیدا نمی شود که مقام جنس لطیف را مانند محمد مصطفی(ص)بالا برده باشد.پیغمبر اسلام روزی برای زنها حقوق قائل شد که زنان از هیچ حقوقی برخوردار نبودند و فرمود«حقوق زنها محترم است و مقدس، مواظب باشید که حقوق زنها محفوظ باشد و از حقوقی که برای آنها تعیین شده است برخوردار باشند»و در جای دیگر می فرماید«بهترین مسلمان کسی است که دارای بهترین رفتار باشند و بهترین مردان در میان شما کسی است که نسبت به زنانشان خوش رفتار باشند»
پیامبر اسلام (ص)در جای دیگر می فرماید«من دوست دارم از دنیای شما سه چیز را(نماز، محبت زن، عطر)»در اینجا پیغمبر(ص)لذت دنیا را سه چیز دانسته و محبت زنان را قرین نماز که رکن اعظم دیانت اسلام قرار داده است.
و نیز در حجة الوداع در روز غدیر خم که نصب امامت فرمود در حضور هزاران نفر از مسلمین، در ضمن وصایای خود تأکید کرد که وصیت من در مورد زنان آن است که حقوق آنها را رعایت کنید و با آنها به خوبی رفتار کنید.
و فرمود«ای مردان زنان شما بر شما حقی دارند که مبادا آنها را رعایت نکنید که اهل دوزخ می شوید»و حتی در حالت نزاع و وفات آخرین بیان آن حضرت سفارش نماز و زنان بود. و همیشه می فرمود که زن گل خوشبوئی است نه قهرمان ،در هر حال با او مدارا کنید که یار و امانت خدایند.بدیهی است که از این همه توجه و سفارش و التفات از روی شهوت پرستی و نفس شهوانی نبوده است بلکه توجه آن حضرت در باره مقام زن به مرتبت همسری و مادری و رفاقت و موانست با مردان را دارد و وسیله رحمت خداوندی و پدید آورنده نسل بشر است.
بدین جهت تعجب آور نخواهد بود که پروفسور ت.و. آرنولد زندگانی زناشوئی پیغمبر(ص) را ین گونه توصیف کرده و گفته است:«یکی از زیباترین چهره های زناشوئی کاملی است که تاریخ بما نشان میدهد»
تعداد صفحات :290
فهرست مقدمة مترجم
مقدمه ناشر
زن، دین، اخلاق؛ از این جا آغاز می کنیم ….دکرت هبه رؤوف عزت
روش تجربی در اخلاق و نظام اجتماعی
معیارهای اخلاق؛ اسلامی یا بشری؟
اخلاق بر مبنای ایمان، نه اخلاق برای زنان
اسلام،مخالف پدرسالاری
کاربرد واژة «قوّام» در قرآن
معیارها پابرجا هستند، اما کدتام معیارها
نقد و بررسی بحث دکتر هبه رؤوفنوال سعداوی
از «بررسی تطبیفی» خبری نیست!پرسشهایی که برخاسته از حقایق جامعة ما نیست!معنای دین و اخلاقزن گرایی، زن محوری، زن سالاری«معیارهای مادی» یعنی چه؟مشکلات فکری و فرهنگی جامعة ماqدکتر نوال سعداوی · زن، دیناخلاق1- دشواریهای بحث درباره این موضوع
2- مروری بر تاریخ
3- زن خوب و شایسته کیست؟
4- رابطة اخلاق با دین و سیاست
-مفهوم واژه «دین»
5- جداسازی دو مفهوم «آزادی زن »و «آزادی میهن»
6- ختنه کردن پسران و دختران
7- جداسازی دین از زندگی زنان؛ راهی به سوی پیشرفت
افسانه پردازهای دکتر سعداویهبه رؤوف عزت
1- اله؛ الهه؛ مذکر؛ مونث؟
2- محور قراردادن زن؛ حجاب اندیشه
3- آزادی زن یا تضعیف خانواده؟
4- اسطورهای به نام معلم؛ مطلق، مقدس
- سخن پایانی
مقدمة مترجم
کتابی که پیش رودارید بخشی از سلسله بحثهای موضوعی است که تحت عنوان کلی«گفتوگوهای قرن جدید» ازسوی انتشارات دارالفکر لبنان منتشرمیشود. این مؤسسه ازچندی پیش با دعوت از اندیشمندان عرصه های مختلف علوم انسانی، موضوعات گوناگون این حوزه را مورد بحث وبررسی قرارداده وماحصل آنها را به چاپ رسانده است، بدین ترتیب که پس از تعیین موضوع ، پرسشهایی پیرامون آن مطرح شده ودراختیار دونفراز صاحبنظران که از دومنظر متفاوت به موضوع مینگرند، قرار می گیرد. دو اندیشمند بدون آن که از نوشته های یکدیگر باخبر باشند، نظرات خود را در ابتدای کتاب مطرح میکنند. سپس می توانند دیدگاههای طرف مقابل را مطالعه کرده، آن رامورد نقد وبررسی قرار دهند. نقدهای هریک ازدو نویسنده نیزدرادامه کتاب درج شده است.
کتاب حاضر به موضوع زن، دین واخلاق می پردازد. بخش دوم و سوم کتاب نوشتة خانم دکترنوال سعداوی است که ازحامیان سرسخت اندیشة «زن محوری» (فمینیسم) درجهان عرب میباشد. وی درسال 1955م.(1334 ش.) دررشتةپزشکی عمومی ازدانشگاه قاهره فارغ التحصیل شده ودورة تخصصی پزشکی را درسال 1965م.(1344ش.)در دانشگاه کلمبیای شهر نیویورک به پایان رسانده اند. به زبانهای انگلیسی و فرانسه تسلط داشته وکتابهای متعددی (اغلب با موضوع زن محوری) تالیف کرده اند که برخی ازآنها عبارتند از : زن و مسائل جنسی،مؤنث اصل است ، چهرة عریان زن عرب(که به فارسی ترجمه و منتشر شده است) ، زن و کشمکشهای روحی،خاطرات یک پزشک زن، نبرد جدید پیرامون مسالة زن و ...
در بخش اول و چهارم کتاب، نوشته های خانم دکتر هبه رؤوف عزت را می خوانیم. وی در سال 1965م. (1344ش.) در مصر متولد شده ودر سال 1992م.(1371ش.) در مقطع کارشناسی ارشد با رتبة ممتاز از دانشگاه قاهره فارغ التحصیل شده ودر ادامه، رسالة دکترای خود را با موضوع «بررسی تحول مفهوم شهروندی از دیدگاه لیبرالیسم» به نگارش در آورده است. ایشان در دانشگاههای آکسفورد و وست منستر لندن سابقة تدریس داشته و در بسیاری از پژوهشهای انجام شده پیرامون موضوعات سیاسی ـ اجتماعی روز مشارکت نموده اند. همچنین کتب و مقالات متعددی به زبانهای عربی و انگلیسی از ایشان به چاپ رسیده است.
لازم به ذکر است که بخش اول و سوم متن اصلی کتاب فاقد پاورقی بوده وتوضیحات درج شده در پاورقی از مترجم است و نباید به نویسنده منسوب گردد.
امید است ترجمة این کتاب گامی در جهت آشنایی پژوهشگران میهن ما با اندیشه های صاحبنطران کشورهای عربی باشد.
مهدی سرحدی
18فروردین1381
مقدمة ناشر
پس از سیزده دوره مباحث جنجال برانگیز در حوزة اندیشه, خط سیر این موضوعات به مسأله زن به عنوان یکی از محورهای اصلی در این حوزه کشیده شد. علت تأخیر در پرداختن به این موضوع, نه بیتوجهی و سهلانگاری, بلکه دشواریها و مشکلات موجود در روند نگارش، گردآوری و تنظیم مباحث بود.
امروزه نمیتوان توجه و اهمیت ملی, جهانی و بینالمللی را برای زنان نادیده گرفت، همچنان که نباید از مشکلاتی همچون محرومیتهای سیاسی، اجتماعی و تبعیض و تحقیرهایی که زنان از آن رنج میبرند، غافل شد.
مشکل زنان چیست؟ و ریشههای تاریخی و عوامل استمرار آن کدامند؟
دین! عرف! آداب و رسوم! عادتها؟!!
چه کسانی دین را که با ایجاد تحول و برای ایجاد تغییر آمده است, ساکن و بیاثر کردند؟ و چه کسانی عادتها, آداب, رسوم و عرف را تحمیل میکنند؟ آیا مردان که از حقوق کامل برخوردار هستند, این وظایف و تکالیف را بر زنان تحمیل میکنند و در جامعهای «مردسالار» بر زنان سخت میگیرند؟
آیا تفاوتهای بیولوژیک, موجب اختلاف میان زمینههای فعالیت زنان و مردان و برتری یافتن مرد بر زن گردیده است؟
آیا دین، موجب بدتر شدن موقعیت زنان شده یا به عکس, این دین است که عدل و انصاف را دربارة زن اجرا کرده و با تبیین حقوق زنان، در ارتقاء جایگاه آنان مؤثر بوده و با تلاش برای رسیدن زن به حقوق خود، راه را برای رهاشدن او از نابرابریها و آزادی از قید و بندهای موجود هموار کرده است؟
چرا در افکار عمومی جوامع، زن منشأ فتنه و گناه و خطری برای دین و اخلاق تلقی میگردد و با وجود برابری و اشتراک زن و مرد در ارتکاب اشتباهات، مسؤولیت آن بیشتر برعهدة زن گذارده میشود؟
بهرغم آن که ما عادت داریم مسائل را «یک بعدی» بنگریم؛ یا با دید کاملاً موافق و یا با نگاهی کاملاً مخالف, مؤسسهء دارالفکر در ارائه برنامههای فرهنگی خود، زمینه را بهطور همه جانبه, برای دو دیدگاه آماده کرده و به منظور دوری از تنش و جلوگیری از بروز واکنشهای لحظهای، تنها به آوردن یک نقد و تحلیل از هر یک از طرفین در هر مورد بسنده کرده است.
با وجود آن که هرکدام از طرفین بحث،بر موضع خود پافشاری کرده است و نتوانستهاند حتی یک گام به یکدیگر نزدیک شوند؛ اما دارالفکر معتقد است خوانندگان محترم به خوبی خواهند توانست هردو دیدگاه را بررسی کنند و قادر خواهند بود با چشمانی باز و بیطرفانه، نقاط ضعف و قوت هر یک را درک کرده و سپس به بررسی، تحلیل و قضاوت بنشینند.
«دارالفکر» عقیده دارد که خوانندگان از جایگاهی مهم بر خوردارند، و داوران حقیقی هستند این مباحث در واقع, نوعی تمرین ذهنی است که به آنان تقدیم میشود و پیگیری این سلسله بحثها از سوی خوانندگان، مایة افتخار مؤسسه و نشانة پویایی و توانایی آن در خلق اندیشههای جدید است.
حکایت سلسله مباحث مؤسسه دارالفکر، جالب و در عینحال، مبهم و پیچیده است ؛ زیرا نویسنده باید متنی را نقد کند که آن را نخوانده است. ودربارة عقیدة مخالفی اظهار نظر کند که خواننده بعداً از آن اطلاع خواهد یافت، اما تدوینکنندگان این سلسله مباحث تأکید دارند که نویسنده تا زمانی که نوشتة خود را به مؤسسه تحویل نداده، از نوشتههای طرف مقابل باخبر نشود. پس از آن ، به از دو طرف امکان نقد و بررسی نظریات طرف مقابل و پاسخ به اشکالات داده میشود. آن گاه یک عنوان بسیار کلی در مقابل نویسنده قرار میدهند و با متانت تمام از او میخواهند که بنویسند!
خب … ! از کجا شروع کنیم؟ آیا قرار است که من، نمایندة دیدگاه اسلام گرایان در این زمینه باشم و متنی بنویسم پر از آیات و روایات؛ یا این که از تاریخ شروع کنم؟ و یا شاید قرار است که من، برای نظریات مخالفی که هنوز آنها را نخواندهام، پاسخی تهیه کنم؟ ! در هر صورت، ما در رفع شبهات و دفاع از دیدگاههای اسلامی -که مورد هجوم برنامهریزی شدة مخالفان قرار گرفته است- مهارت یافتهایم!
اما از کجا شروع کنیم …؟
توکل بر خدا!
اخلاق، دین … و انسان!
دغدغههای مسلمان امروز، تنها دغدغة خویشتن نیست؛ بلکه او درد زمان و رنج انسانیت در دوران خویش را بر دوش دارد.
یک مسلمان، تلاش میکند به آن مشکلات از منظر آیین اسلام نگریسته و بر مبنا و زمینه آن، پاسخهایی برای پرسشهای خود و جهانیان بیابد. رسالت اسلام پیامآور رحمت نه فقط برای مسلمانان، بلکه برای همه انسانهاست . جهان شمول بودن رسالت اسلام نیز از «انسانی» بودن آن سرچشمه میگیرد. بدین گونه اسلام، انسانیت انسان را مخاطب قرار میدهد و با آگاهی از ابعاد وجودی انسان، با او بر مبنای عزت و احترام رفتار میکند. بنابراین، مهم نیست که از کجا آغاز کنیم؛ از سؤال یا از جواب؟ و یا از بررسی تلاشهای دیگران برای پاسخگویی؟ (که روش من نیز همین است) بلکه مهم آن است که به کجا و چه نتیجهای برسیم و چگونه با نگاهی فراگیر، اهداف و نتایج پاسخهای خود و دیگران را پیش بینی کنیم؟ زیرا ممکن است پاسخها در ظاهر قانعکننده و عقلانی به نظر برسند؛ اما وقتی در بوتة آزمایش قرارگیرند، مشکلات بزرگتر و عمیقتری را به جود آورند. فقه آیندهنگر یا ناظر به غایات و نتایج ] کاربردی[، که همواره از دغدغههای فکری اندیشمندان مسلمان بوده است؛ بر اساس همین بینش، نظریه مقاصد شریعت بنا شده و تأثیر این دیدگاه در ابواب مختلف اصول فقه به چشم میخورد. فقهای دین، قاعدة «سد زائع»*.یا نظر داشتن پیامدهای احتمالی فعل و به اصطلاح امروزی آن، «سناریوهای آینده» را بر همین اساس بنا نهاده اند؛ زیرا تفکر اسلامی تفکر توحیدی فراگیری است که ضمن شناخت کامل جزئیات و ایجاد اصولی برای رابطة میان آنها، از کلیات نیز غافل نمیشود.
نگرش اسلامی نسبت به یک موضوعی از بطن اصول و منابع اسلامی و بررسی تجربیات تاریخی سرچشمه میگیرد و نمودی متمایز با دیگر بینشهای دارد؛ اما گاهی این تمایز در مواجهه با دیگر نظریات و بازنگری دیدگاه اسلامی بیشتر، گویی آشکار میشود. در اندیشة یک مسلمان، جزئیاتی وجود دارد که به خوبی آنها را میشناسد، اما این جزئیات پراکنده هستند. تبادل نظر با آرا و نظریات مخالف یا متضاد، این جزئیات را در قالب دیدگاهی منسجم و در عین حال، نوین وامروزی مرتب میکند. اما این اختلاف و تضاد، بوجود آورنده یا انگیزة این انسجام نیست بلکه تنها عاملی است تا عناصر فکری موجود، در قالبی جدید و امروزی نمودار شوند. اندیشه انسان مسلمان، هرگز در یک دایرة بسته نمیماند، و به داشتههای خود اکتفا نمی کند، بلکه به تبادل نظر آرای دیگران، می پردازد و در نهایت به یک اندیشة انسانی تبدیل میگردد که در پرتو شناخت خود و در برخورد با زندگی، جهان و مسائل اساسی هستی، دغدغه های تمامی انسانها را در نظر دارد.
پس از این مقدمة کوتاه، بجاست به موضوع اخلاق و دین بپردازیم و چگونگی برخورد به شدت تنگ نظرانة اندزشه غربی را در رویکرد سکولار آن بررسی کنیم.
بر کسی پوشیده نیست که سلطة کلیسا در جهان غرب با تبدیل شدن به یک استبداد دینی و سیاسی، روند پیشرفت علم و اندیشه را با چالش مواجه ساخت.
کلیسا با در اختیار داشتن قدرت، نفوذ و سرمایه و با تجارتی تحت عنوان «بخشش گناهان در برابر پول»!، دانشمندانی را که مخالف نظرش سخن میگفتند، محاکمه و مجازات میکرد. تا جاییکه در غرب شعار «جدایی دین از حکومت» برخاست و انسان غربی خواهان رهایی اندیشه از چنگال سلطة دینی و بازگرداندن ارزش و اعتبار از دست رفتة فکر و اندیشه گردید. اما این جهتگیریها تنها با هدف جلوگیری از گسترش سلطة کلیسا صورت میگرفت و هرگز در صدد انکار پروردگار یا مخالفت با دین برنیامد.
«چارلز تیلور» استاد برجستة فلسفة اخلاق، در کتاب ارزشمند خود Sources of the self 1 به این نکته اشاره دارد که بنیانگذاران روشنفکری، هرگز اندیشة انکار خداوند به ذهنشان خطور نکرده بود و به فکر انکار مطلق الوجود یا جهان بدون خداوند نیفتادند. همة هدف آنها در این خلاصه میشد که عقل واندیشه را در رویارویی با سلطة دینی، محوریت بخشند تا در برخورد با مسائل انسانی ـ اجتماعی، به جایآن که دین به تنهایی مشخصکنندة معیارها و در اختیار گیرندة همة منابع معرفت باشد، اندیشه و عقل نیز مورد توجه قرار گیرد.
پرسش چارلز تیلور آن بود که در روند مدرنیسم، چه اتفاقی روی داد که عقل گرایی دینی ـ اگر تعبیر درستی باشد ـ به تدریج به عقل گرایی مادی و سپس عقل گرایی ضد دین تبدیل شد؟
این پرسش برای ما نیز حائز اهمیت است؛ زیرا عقل گرایی مادی، همة «منابع ذات» را به انسان بازمیگرداند و انسان را با چیزی خارج یا برتر از خود تفسیر میکند. به همین سبب چنین تفکری در ابتدا، «انسان محوری» (اومانیسم) نام گرفت. در این مکتب، «انسان» همان طور که منبع ذات و تکوین خود محسوب میشود، معیار سنجش اخلاق نیز هست و میزان مقبولیت آن بستگی به ارزیابی خود او دارد.
از طرفی، همانطور که اقتصاددان مشهور، « آدام اسمیت»، به وجود «دست پنهان بازار» معتقد بود و آن را عامل توازن بازار و هماهنگی منافع مادی افراد و در نهایت؛ موجب توازن اقتصادی به نفع همگان میدانست، معتقدان به مکتب اومانیسم هم بر این باورند که در حوزة مسائل اخلاقی نیز، یک «دست پنهان» وجود دارد که ارزشهای اخلاقی میان افراد بشر را هماهنگ میکند و یکپارچگی یا همگونی اخلاقی میان انسانها را در حوزة روابط آنها با جامعه و سیاست موجب میشود.
چارلز تیلور، در پاسخ به پرسش مذکور پیرامون سیر تحول مدرنیسم میگوید:
فیلسوف بزرگ مسیحی، «سنت آگوستین»، با طرح موضوع حلول نور الهی در انسان مادی، درحقیقت درها را به روی مکتب اصالت ذات گشود و همان گونه که خواهیم دید، موجب بروز نسبیتگرایی اخلاقی شد. در واقع با این تصور، نقطه اشتراک درونی میان بشر و خدا طرح شد که بیتردید تصوری مبتنی بر پایه های مسیحی در زمینه تجسد و حلول خدا در قالب بشر (عیسی) است.
پس از آن، اشخاصی چون دکارت، باور حلول را که مبتنی بر ایمان مسیحی بود، از ایمان جدا کردند و ارزشهای اخلاقی را بر مبنای بعد مادی انسان قرار دادند؛ زیرا انسان خود، به معیار اخلاق تبدیل شده بود و اگر هم این بعد درونی در ابتدا نشانههایی از ایمان و باورهای بهجا مانده از مسیحیت ـ که تا آن زمان هنوز در فرد و جامعه تأثیرگذار بودـ با خود همراه داشت، از میان رفتن نقش و تأثیر دین و رسیدن سکولاریسم به بالاترین درجات مادیگرایی باعث شد که همین نشانههای کمرنگ دینی نیز از آن گرفته شود. بدین ترتیب، روند سکولاریسم نه تنها دین را از حکومت و نیز از اندیشه جدا کرد، بلکه قداست دین و مسلمات آن را هم زیر سؤال برد. قداستی که در ابتدای مدرنیسم و مراحل آغازین شکلگیری سکولاریسم، از خدا به انسان منتقل شد؛ بعدها منشأ الهی و مطلق خود را از دست داد و به مفهومی خالی از محتوا تبدیل گردید و انسان به مثابه موجودی صرفاً «مادی» مطرح شد؛ بعد طبیعی و مادی او بر دیگر ابعاد وجودیاش غلبه یافت و او را تنها تابع قوانین حاکم بر ماده و طبیعت نمود، تا «نسبیتگرایی» حاکم شود. انسان با چنین ویژگیهایی معیار ارزشها و اخلاقیات شد.
اما از آن جا که انسان، موجودی بسیار پیچیده است و سکولاریسم مطلق نیز برنمیتابد، جریانهای مختلفی در میان اندیشمندان جوامع غربی به وجود آمد که در برابر موج ضد انسانی و سخت «سکولاریسم» قد علم کرد.
برای نمونه، یکی از اندیشمندان بزرگ بهنام زیگموند باومن که از منتقدان جریان مدرنیسم و پستمدرنیسم به شمار میآید، معتقد است که این جریانات در واقع انسان را نابود کرده اند. نسبیت گرایی، فردگرایی و نابودی بنیانهای خانواده، در کنار توسعه و گسترش شهرها و زندگی شهری موجب ایجاد فاصلههای اجتماعی میان افراد شده است. فاصلههایی که زمینه را برای بیرحمیها و بروز جنگهای جهانی فراهم کرده و نسلکشی و تصفیه نژادی در مراحل مختلف تاریخ معاصر، جزء لاینفک آن بوده است. مدرنیسم موجب شده است که مفهوم انسانیت، از جامعهای به هم پیوسته و منسجم، به جامعهای با «ارزشهای غیر اخلاقی» یا «اخلاق غیر ارزشی» سوق پیدا کند.([1])
فیلسوف دیگری بهنام آلسدر مکاینتایر معتقد است که مدرنیسم و روشنگری، به عنوان روشی برای آزادی فرد و ارتقای جایگاه عقل، با شکست مواجه شده است. او در کتاب خود «در جستجوی فضیلت» میگوید: «مفهوم اصالت سود یا نفع گرایی که لیبرالیسم و مدرنیسم آن را تقویت کرده است، یک ارزشهای مشترک اخلاقی پیاده نکرده و فرد را به انجام وظایف خود در قبال جامعه سویق نمیدهد؛ بلکه با سست کردن بنیان خانواده و در نتیجه تنها شدن فرد، موجب میشود که انسان، فقط به حقوق فردی خود بیندیشد و با فراموش کردن وظایف و تکالیف خویش، تنها به دنبال منفعتطلبی و لذت خود باشد.»([2])
از سوی دیگر، گروهی از اندیشمندان دینگرای غرب که به ارزیابی روند مدرنیسم پرداختهاند، معتقدند سکولاریسمی که غرب ابتدا آن را مطرح کرد، همان سکولاریسمی نیست که در انتها بدان رسید. در آغاز اتفاق نظر بر این بود که کلیسا از عرصة حکومت و سیاست دور شود، نه اینکه خود حکومت، در امور مربوط به دین دخالت کند و دین را ازتعیین معیارهای زندگی اجتماعی بازدارد. دولت مدرن، جایگزین کلیسا شد و دیری نپایید که کارکرد خانواده و کلسیا را تحت سلطة دستگاههای اجرایی خود درآورد و موجب تضغیف بنیانهای آن شد. سپس هنگامی که ملتها در برابر پرسشهای اخلاقی در زمینه با موضوعات علمی و پزشکی قرار گرفتند، -زمینه هایی که مایة مباهات مدرنیسم بود- حکومت خود در مقام پاسخگویی به آنها برآمد و وظیفة خانواده و دین را تنها تشخیص (درست از نادرست در مسائل اخلاقی)، دانست.
استفان کارتر، استاد حقوق دانشگاه ییل معتقد است که در عرف جوامع سکولار، دین نه مرجع، که صرفاً یک انتخاب شخصی است. در عین حال این انتخاب نیز مورد نکوهش قرار میگیرد و حتی نادرست شمرده میشود، چرا که در نگرش سکولار به علوم اجتماعی، دین ساخته و پرداختة انسان برای رویارویی با واقعیتهایی است که نمی تواند با آنان به چالش پردازد و یا آنها هم داستان شود!!
کارتر دور شدن دین از عرصة زندگی اجتماعی و محدود شدن آن به حوزة انتخاب درونی شخص را نه فقط یک بحران اخلاقی، بلکه بحرانی برای دموکراسی میداند؛ نظامی که خود را با شعار و تحت لوای حکومت مردم جایگزین حکومت دینی برای دنیای غرب معرفی کرده است.
اما گویی این نکته فراموش کرده اند که همین «مردم»، جز در محدوده تعلقات، گرایشها، هویت و احساس مسئولیت در مقابل جمع؛ واکنشی از خود نشان نمی دهند و در اصل ارزشهای اخلاقی هستند که مبنای ایثار و از خودگذشتگی برای جامعه را تشکیل می دهند. اساس ارزشهای شهروندی در دنیای امروز نیز همین است. این نظام (شهروندی) تلاش میکند که از گرایشهای اولیة فردی به نفع مصالح شهروندی و ملی گذر کند. گویی همه فراموش کردهاند که مبنای شکلگیری یک گرایش ارزشی همین واحدهای اولیه اجتماعی ] مانند خانواده [ هستند که مدرنیسم، با شعار «آزادی فرد» برای نابودی آن تلاش کرده است و بدین ترتیب، دایرة بستهای از «ناکامی» مدرن به وجود آورده که به بحران اخلاقی شدیدی منتهی گردیده است.1
با حاکمیت اندیشة «نسبیتگرایی»، ابتداییترین زیربناهای دموکراسی شهروندی مورد تهدید قرار گرفت. بدون شک، این امر نه فقط در عرصة اخلاق، بلکه در همة ابعاد تأثیر شگرف داشت و این بهای سنگینی بود که جامعه برای مدرنیسم پرداخت. با وجود این ، هنوز برخی عقیده دارند این روند باید به همین صورت ادامه یابد، حتی اگر هزینة سنگینتری برای ادامة آن لازم باشد.
پراگماتیستها، همچون ریچارد رورتی (استاد برجستة فلسفة اثباتی در آمریکا و ادامهدهندة راه دیوئی، فیلسوف مشهور پراگماتیست)، سردمدار این گروه هستند. آنها معتقدند هر چقدر اندازة هزینة این کار سنگین باشد، باید ادامه یابد؛ زیرا مدرنیسم با محور قرار دادن فرد، او را منشأ «ذات» و منبع ارزشها قرار داده و حق انتخاب، او را از تأثیر و نفوذ ساختارهای سنتی و هر قدرت دیگری رها ساخته است و هر هزینة سنگینی در برابر این دستاورد، ناچیز است.1 (حتی اگر به قیمت قربانی شدن انسانیت خود انسان باشد!)
با وجود بحرانهای آشکار مدرنیسم در حوزة اخلاق ایجاد کرده است، این عده هنوز هم بدون نگرانی و دغدغه مرتب اصرار میکنند که باید سیاست، از دین و حتی از فلسفه جدا شود.]به نظر آنان[ هیچ مفهوم مطلقی و یا مافوقی وجود ندارد.
اما منقدان مدرنیسم و سکولاریسم معتقدند، اندیشة فردگرایی ـ که سردمداران مدرنیسم، سکولاریسم و نسبیت گرایی میخواهند به هر قیمت آن را رواج دهند- در اصول و اهداف خود دچارتحولات عمده گردیده است. دیگر، آن فردگراییِ و رمانتیک که مدرنیسم در ابتدا آن را تبلیغ میکرد و به فرد اطمینان کامل می داد که میتواند بر طبیعت و تاریخ سیطره پیدا کند و سرنوشت خود را تعیین کند، نیست؛ بلکه با سست شدن بنیانهای اجتماعی و عاطفی و از دست دادن منابع مافوق مادی- که به فرد قدرت و آرامش میبخشید- و بی رحمیهایی که از جانب ابزار سرمایه داری و بازار از یک سو و ابزار تکنولوژی و علم ازسوی دیگر به وجود آمد، انسان شکنندهتر و آسیبپذیرتر گشت. احساس ضعف و ناتوانی در تسلط بر جسم خویش و در برقراری ارتباط با جامعه که انسانهایی سودجو افراد آن را تشکیل میدهند- بر او چیره شد. بدین ترتیب، از خودبیگانگی جایگزین خود باوری گردید و نارسیسیم (خود شیفتگی) از هیمن روست که کریستوفی لاش (استاد برجستة آمریکایی در رته جمعه شناسی و یکی از منتقدان جوامع لیبرال) اذعان میدارد که نارسیسیم الزاماً به معنای خود پرستی نیست،بلکه توصیف انسان محصول مدرنیسم است که خود محوری پیشه کرده و درون گرا شده است (درونی که پائین ترین نفس انسانی است) انسانی که خود، معیار خویشتن خویش و ملاک ارزشی و اخلاق و هدف و غایت تمامی اقدامات منفعت طلبانة خود گردد، تنها به درون خویش توجه میکند و هیچ اعتنایی به خارج از این محدوده ندارد و بدین ترتیب، تبدیل به انسانی تک بعدی میگردد.
*. سد ذرائع/ مفرد: ذریعه/ قاعدهای است فقهی در فقه اهل سنت و آن عبارت است از جلوگیری و بستن راه سوء استفاده از اجزای مفاد یک حکم شرعی فقهی، مانند اعتبار استناد به علم قاضی در قضاوت و یا ضامن ندانستن اصحاب حِرف و صنایع که با تمسک به قاعده سد ذرائع، فقیهان اهل سنت حکم دیگری صادر می کنند با این توجیه که تمسک به آن احکام، راه سوء استفاده قضات جور را باز کرده و دست حکام در تعدی و ظلم به بی گناهان گشاده خواهد شد و یا ضامن ندانستن صاحبان مشاغلی که مردم اموالشان را جهت تعمیر و یا انجام کاری بدانها می سپارند، موجب سوء استفاده و اهمال و تفریط آنان و در نتیجه تضییع اموال و حقوق مردم خواهد شد.- م.
Charls Taylor, Sources of the Self: The Making of the Modern Identity, Cambridge University Press, 1989 , P.309Zygmunt Bauman, Life in Fragments ; Essays of Postmodern Morality, Oxford ,Black Wall, 1995Alasdair MacIntyre, After Virtue; A study in Moral Theory, Notre Dame; University of Norte Dame Press,. 1981 pp 61-69. Stiphen L. Carter , The culture of Disbelief ; How American law and Politics Trivialize Religious Devotion , New York , Anchor books , 2nded . 1994. ichard Rorty , “ Religion As A Conversation - stopper”, Common Knowledge, spring 1994, vol 3, No 7.