لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*
فرمت فایل:Word (قابل ویرایش و آماده پرینت)
تعداد صفحه:18
ازقصه ی رنگ پریده ؛خون سرد
افسانه
ای شب
آهنگر
بهار
پاسها از شب گذشته است
گنجشک یوش !
- پسرک نادان ! با تو هستم . همان جا بمان !
- نمی خواهم . من درس نمی خوانم .
- مگر با تو نیستم ؟ چرا فرار می کنی ؟ من پای دویدن ندارم .
اما علی ، کودک ریزاندام یوش ، بی توجه به فریادهای آخوند مکتبخانه ، دمپایی هایش را از پا در آورده ، توی دستهایش کرده است و مثل باد در میان کوچه باغ ها می دود . پیرمرد چند قدم دنبال او می دود و زود از نفس می افتد . دست به دیواری می گیرد ، نفسی تازه می کند و دوباره شروع به دویدن می کند . پیرمرد طومار تا شده بلندی در دست دارد . طوماری از نامه های اهالی که آن ها را با دست خود به هم چسبانده است . طومار مثلا کتاب فارسی بچه هاست . همه بچه های مکتبخانه طومارهایشان را خوانده اند و خط به خط آن را حفظ کرده اند ؛ همه و همه غیر علی ؛ و حالا پیرمرد اصرار دارد او را به دام بیندازد . او با خود فکر می کند : (( بالاخره یک نفر باید به این پسره سر به هوا سواد یاد بدهد . ))
علی در میان کوچه باغ ها می رود و پیرمرد همچنان سر در پی او دارد . سرانجام در کوچه باغی بن بست ، طفل گریز پای مکتبخانه در دام گرفتار می شود و معلم با ترکه به جانش می افتد . علی مثل گنجشک به دام افتاده ، نفس نفس می زند . قفسه سینه لاغر و استخوانی اش با هر نفسی که می کشد ، بالا و پایین می رود . پیرمرد ترکه را با شدت بالا می برد .
علی می ترسد و خودش را مچاله می کند . اما ترکه آرام روی تنش فرود می آید . تمام تن او یکپارچه خیس از عرق است . یک ترکه محکم کافی است تا فریادش را به آسمان بلند کند .
- پسر جان ، تو باید این ها را بخوانی و حفظ کنی . می فهمی ؟
- نمی خوام . حفظ نمی کنم . نامه به چه دردم می خورد ؟
و معلم این بار ترکه را قدری محکم تر بر پشت عرق کرده او فرود می آورد . علی فریادی می کشد و از صدای او ، کلاغ ها و گنجشک های باغ همسایه از روی شاخه های درختان پر می کشند و در آسمان به پرواز در می آیند . او چاره ای ندارد ؛ باید قبول کند . ناچار سر تکان می دهد و در حالی که عرق صورتش را با پشت آستین پیراهنش پاک می کند ، می گوید : (( خب ، باشد . بده بخوانم . ))
پیرمرد خوشحال می شود. لبخندی می زند و دستی بر سر او می کشد:((آفرین پسر خوبم )). بعد طومار نامه ها را به طرف علی دراز می کند . علی طومار را می گیرد و شروع به خواندن می کند : (( گاو شیر علی دیروز مرد . پسر خاله زیور داماد شد . حیدر تت… ))
خواندن را قطع می کند و رو به پیرمرد می پرسد : (( ای جایش را بلد نیستم سخت است . )) پیرمرد سر جلو می آورد تا نوشته نامه را برایش بخواند . ناگهان علی طومار را روی صورت پیرمرد می اندازد و در یک چشم به هم زدن پا به فرار می گذارد . پیرمرد بیچاره دیگر نای دویدن ندارد . دستش را به دیوار کاهگلی باغ می گذارد و می نشیند . علی با پای برهنه در کوچه می دود و پیرمرد در حالی که سر تکان می دهد ، دور شدن او را تماشا می کند . صدای خنده های کودکانه ای در میان درختان می پیچد و به گوش پیرمرد می رسد . یک جفت دمپایی لاستیکی لا به لای علف های نهر میان کوچه گیر کرده است .
لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*
فرمت فایل:Word (قابل ویرایش و آماده پرینت)
تعداد صفحه:17
افسانه ، بیانیه ی شعر نیمایی
هم زمان با نخستین زمزمه های تجدد و در اوج رویا رویی های نو گرایان و سنت پرستان ، نیما آرام و بر کنار از همه سرو صداها نخستین منظومه خود ، قصه رنگ پریده را که حدود پانصد بیت داشت ، به سال 1299 سرود و یک سال بعد آن را منتشر ساخت . این منظومه که از آثار اولیه ی نیما و حاصل دوران ناپختگی کار اوست و کاستی ها و سستی هائی در آن دیده می شود . نیما در این شعر ف جهان را به شکلی شاعرانه و از دریچه ی چشم خود می نگرد و همین تازگی دید ، شعر او را به رغم قالب سنتی و ظاهر قدیمی اش ، از آن چه شاعران سنتی گفته اند ، متمایز می سازد . منظومه قصه رنگ پریده و قطعه ی ای شب که به سال 1301 در نشریه ی ادبی نوبهار منتشر شد و سوز وشوری شاعرانه داشت ، مقدمه ای بود برای سرودن منظومه ی افسانه که می توان آنرا بشارت دهنده ی شعر نیمائی شمرد