گروه نخست که آنان را خردستیزان افراطی مینامیم، معتقدند میان عقل ودین هیچ سنخیتی وجود ندارد و اگر کسی بخواهد به پیام پیامبران وفاداربماند، باید عقل را رها کرده، به ایمان پناه برد. در نگاه اینان، «ایمان به صلیبآویختگی عقل است». ترتولیان(150 ـ 230 م) متأله رومی و مدافعسرسخت این تفکر، چنین تصریح میکرد:
ایمان میآورم چون امری نامعقول و بیمعنا است.
وی که در مبارزه با عقل و فلسفه سنگ تمام گذاشته بود، خشمگینانه فریادمیزد:
آتن چه کاری به اورشلیم دارد؟ میان آکادمیان و کلیسا چه توافقاست؟ کافران را با مسیحیان چه مناسبت است؟ ... پس از بهره بردن ازانجیل، باز به جست و جوی چه هستیم؟ پس از ایمان دینی، خواستارکدام اعتقاد دیگر باشیم؟
به هر حال، از دیدگاه خردستیزان افراطی، عقل بوالفضولی است که تنهاهنرش متزلزل کردن پایههای ایمان و از شکل انداختن زیباییها و خوبیهااست. به گفته ویلیام وردزورث، شاعر ایمان گرای انگلیسی:
بوالفضول عقل بیتدبیر ما
هر چه زیبایی که میبیند ز شکل اندازدش
کور سازد چشم را تا وسمه بر ابرو کشد
در فرهنگ اسلامی نیز پیروان مسلک سلفیگری، به ویژه وهابیان، بیش ازهمه با عقل و برهان و منطق مخالفت کردند. ابن تیمیه با نگارش کتابنصیحة اهل الایمان فی الرد علی منطق یونان خطرات منطق و تعقل رابرملا ساخت! شاگردش ابن قیم نیز این چنین با منطق ستیزان همنوا گردید:
شگفتا منطق یونانچه بسیار است سخنان ناروای آن
اندیشههای پالوده را آلوده ساختهو فطرت آدمی را از شکوفایی انداخته
خاموش کنندة قلب و زبان استو دارای پایههایی بس لرزان