مصطفی چمران ساوجی ۱۳۱۱ تهران - ۳۱ خرداد ۱۳۶۰ دهلاویه معروف به شهید چمران فعال سیاسی-نظامی ایرانی و بنیانگذار ستاد جنگهای نامنظم در جنگ ایران و عراق بود.
وی پیش از انقلاب ۵۷ انجمن اسلامی دانشجویان آمریکا را پایه ریزی کرد، سپس به لبنان میرود و در آن جا به همراه امام موسی صدر سازمان امل را تشکیل میدهند. با انقلاب در ایران وی پس از ۲۱ سال به ایران باز میگردد و پس از آموزش نیروهای سپاه، از سوی مهندس بازرگان به معاونت نخستوزیری دولت موقت در امور انقلاب منصوب میشود. بعد از موفقیت در پاوه آیت الله خمینی مسئولیت وزارت دفاع را به وی میسپارد. از دیگر مسئولیتهای وی میتوان به نمایندگی تهران در اولین دوره مجلس شورای اسلامی و نماینده روحالله خمینی در شورای عالی دفاع اشاره کرد.
با شروع جنگ به اهواز رفت و ستاد جنگهای نا منظم را بنیان گذاری کرد. از دیگر کارهای مهم وی ایجاد هماهنگی بین نیروهای ارتش، سپاه و نیروهای داوطلب مردمی بود که در منطقه حضور داشتند. مصطفی چمران در سی و یک ام خرداد ماه ۱۳۶۰ در مسیر دهلاویه-سوسنگرد بر اثر اصابت ترکش خمپاره به پشت سرش کشته شد.
به سوی قربانگاه:
در سحرگاه سیویکم خردادماه شصت، ایرج رستمی فرمانده منطقه دهلاویه به شهادت رسید و شهید دکترچمران به شدت از این حادثه افسرده و ناراحت بود. غمی مرموز همه رزمندگان ستاد، بخصوص رزمندگان و دوستان رستمی را فرا گرفته بود. دستهای از دوستان صمیمی او میگریستند و گروهی دیگر مبهوت فقط به هم مینگریستند. از در و دیوار، از جبهه و شهر، بوی مرگ و نسیم شهادت میوزید و گویی همه در سکوتی مرگبار منتظر حادثهای بزرگ و زلزلهای وحشتناک بودند. شهیدچمران، یکی دیگر از فرماندهانش را احضار کرد و خود او را به جبهه برد تا در دهلاویه به جای رستمی معرفی کند و در لحظة حرکت وی، یکی از رزمندگان با سادگی و زیبایی گفت: «همانند روز عاشورا که یکایک یاران حسین(ع) به شهادت رسیدند، عباس علمدار او (رستمی) هم به شهادت رسید و اینک خود او همانند ظهر عاشورای حسین(ع) آمادة حرکت به جبهه است.»
همة اطرافیانش هنگام خروج از ستاد با او وداع میکردند و با نگاههای اندوهبار تا آنجا که چشم میدید و گوش میشنید، او و همراهانش را دنبال میکردند و غمی مرموز و تلخ بر دلشان سنگینی میکرد.
دکتر چمران، شب قبل در آخرین جلسة مشورتی ستاد، یارانش را با وصایای بیسابقهای نصیحت کرده بود و خدا میداند که در پس چهرة ساکت و آرام ملکوتی او چه غوغا و چه شور و هیجانی از شوق رهایی، رستن از غم و رنجها، شنیدن دروغ و تهمتها و دمبرنیاوردنها و از شوق شهادت برپا بود. چه بسیار یاران باوفای او به شهادت رسدیه بودند و اینک او خود به قربانگاه میرفت. سالها یاران و تربیتشدگان عزیزش در مقابل چشمانش و در کنارش شهید شدند و او آنها را بر دوش گرفت و خود در اشتیاق شهادت سوخت، ولی خدای بزرگ او را در این آزمایشهای سخت محک میزد و میآزمود، او را هر چه بیشتر میگداخت و روحش را صیقل میداد تا قربانی عالیتری از خاکیان را به ملائک معرفی نماید و بگوید: انی اعلم مالاتعلمون. «من چیزهایی میدانم که شما نمیدانید.»
به طرف سوسنگرد به راه افتاد و در بین راه مرحوم آیتالله اشراقی و شهید تیمسار فلاحی را ملاقات کرد. برای آخرینبار یکدیگر را بوسیدند و بازهم به حرکت ادامه داد تا به قربانگاه رسید. همة رزمندگان را در کانالی پشت دهلاویه جمع کرد، شهادت فرماندهشان، ایرج رستمی را به آنها تبریک و تسلیت گفت و با صدایی محزون و گرفته از غم فقدان رستمی، ولی نگاهی عمیق و پرنور و چهرهای نورانی و دلی والامال از عشق به شهادت و شوق دیدار پروردگار، گفت: «خدا رستمی را دوست داشت و برد و اگر ما را هم دوست داشته باشد، میبرد.»
خداوند ثابت کرد که او را دوست میدارد و چه زود او را به سوی خود فراخواند.
فایل ورد 3 ص