ینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*
فرمت فایل:Word (قابل ویرایش و آماده پرینت)
تعداد صفحه37
فهرست مطالب
احمد شاملو
زندگینامه
احمد شاملو در سال 1304 هجری شمسی به دنیا آمد. پس از آنکه تحصیلات ابتدایی و متوسطه را به پایان رسانید به کار نوشتن روی آورد و از سال 1319 هجری شمسی نوشته ها و مقالاتش در مطبوعات منتشر شد. در سال 1326 شمسی نخستین مجموعه اشعارش که شامل قطعات نثر و نظم او به نام "آهنگهای فراموش شده" بود به چاپ رسید. شاملو مجموعه دیگری از اشعارش را به نام قطعنامه به چاپ رسانید و پس از چندی جزوه ای دیگر به نام"23" از او انتشار یافت که این دو کتاب، هیاهویی در میان شاعران مخصوصاً شعرای نوپرداز به وجود آورد و منشأ تحولی شد که از آن عده کثیری شاعر جوان پدید آمد. شاملو چندی سردبیر مجله سخن نو و مدتی سردبیر مجله علمی و روزنامه هنرنو و مجله روزنه بود و آهنگ صبح را با همکاری دیگران منتشر ساخت. استاد احمد شاملو در تاریخ اول مرداد سال 1379 هجری شمسی دار فانی را وداع گفت.
ویژگی سخن
شاملو امروزه یکی از شاعران نامور و نوپرداز به شمار می رود. او در شعر، دگرگونی پدید آورد و آثاری که از او به چاپ رسید نشان دهنده آن است که تحولی در سبک شعر او به وجود آمده است. او شاعری است که از نظر طرز کار و عقیده با شاعران دیگر تفاوت بسیار دارد و در شعر او قافیه، شکل خاصی به خود می گیرد. او از میان شعرای معاصر ایران بیش از همه به نیما معتقد است. شاملو گذشته از شعر و شاعری از نویسندگان پر قدرت و با احساس است که در نوشتن داستان نیز مهارت دارد و آثاری از نویسندگان خارجی را نیز ترجمه کرده است.
معرفی آثار
غیر از مقالات و آثاری که از او در جراید چاپ شده آثار و تألیفاتی نیز دارد که به طور مستقل منتشر گردیده است و دارای چند مجموعه شعر است که عبارتند از: باغ آینه، آیدا در آینه، ققنوس در باران، مدایح بی صله، هوای تازه، از هوا و آینه ها، مرثیه های خاک، شکفتن در مه، لحظه ها و همیشه، برگزیده اشعار او؛ و دیگر آثارش عبارتند از: دیوان حافظ، کوچه، ابراهیم در آتش، ترانه های کوچک و غریب، شکفتن زرد، همچون کوچه ای بی انتها و ...
غزلی در نتوانستن
از دستهای گرم تو
کودکان توأمان آغوش خویش
سخنها می توان گفت
غم نان اگر بگذارد
* * *
نغمه در نغمه در افکنده
ای مسیح مادر ای خورشید
از مهربانی بی دریغ جانت
با چنگ تمامی ناپذیر تو سرودها می توانم کرد
غم نان اگر بگذارد
* * *
رنگها در رنگها دویده
از رنگین کمان بهاری تو
که سراپرده در این باغ خزان رسیده برافراشته است
نقشها می توانم زد
غم نان اگر بگذارد
* * *
چشمه ساری در دل و آبشاری در کف
آفتابی در نگاه و فرشته ای در پیراهن
از انسانی که تویی
قصه ها توانم کرد
غم نان اگر بگذارد
* * *
ماهی
من فکر می کنم
هرگز نبوده قلب من
این گونه گرم و سرخ
احساس می کنم
در بدترین دقایق این شام مرگ زاری
چندین هزار چشمه خورشید در دلم
می جوشد از یقین
احساس می کنم
در بدترین دقایق این شام مرگزاری
چندین هزار چشمه خورشید در دلم
می جوشد از یقین
احساس می کنم
در هر کنار و گوشه این شوره زار یأس
چندین هزار جنگل شاداب ناگهان
می روید از زمین
آه ای یقین گمشده، ای ماهی گریز
در برکه های آینه لغزیده تو به تو
من آبگیر صافیم اینک به سحر عشق
از برکه های آینه راهی به من بجو
* * *
من فکر می کنم
هرگز نبوده
دست من
این سان بزرگ و شاد
احساس می کنم
در چشم من
به آبشر اشک سرخ گون
خورشید بی غروب سرودی کشد نفس
احساس می کنم
در هر رگم
به هر تپش قلب من
کنون
بیدار باش قافله ای می زند جرس
آمد شبی برهنه ام از در
چو روح آب
در سینه اش دو ماهی و در دستش آینه
گیسوی خیس از خزه بو، چون خزه به هم
من بانگ برکشیدم از آستان یأس
آه ای یقین یافته
بازت نمی نهم .
جاسوسی برای آلمانها تا ...
احمد شاملو در سال 1304 هجری شمسی در تهران به دنیا آمد پدرش حیدرنام داشت و افسر ژاندارمری بود(1) و مادرش کوکب عراقی از قفقازیهایی بود که انقلاب بلشویکی 1917 روسیه، خانوادهاش را به ایران کوچانده بود.(2) پدر شاملو به دلیل طبیعت حرفهای، با خانودهاش دور از شهر و دیار خود و در شهرهای دور افتاده و نقاط مرزی به سر میبرد و به این سبب کودکی احمد شاملو در شهرهای رشت، سمیرم، اصفهان، آباده، شیراز و خاش سپری شد. او در یادداشتی، پدرش را اینگونه معرفی میکند: «بیچاره پدرم، آنقدر در درجه سرگردی مانده بود که «سرگرد» معادل اسمش شده بود.»(3)
وی تحصیلات ابتدایی را در شهرهای خاش، زاهدان، مشهد گذراند و برای طی دوره متوسطه به تهران آمد و در دبیرستان ایرانشهر ثبت نام کرد و تا سال سوم در این دبیرستان درس خواند.(4)
شاملو از ابتدای جوانی و شاید تحت تأثیر شرایط محیط، علاقه وافر به «آلمانی»ها ابراز میکرد و این شوق تا آن حد بود که برای تحصیل در دبیرستان صنعتی تهران (که استادان آلمانی در آن حضور داشتند) کلاس سوم دبیرستان را رها کرد و در کلاس اول دبیرستان صنعتی ثبتنام کرد.(5)
شاملو در سال 1321 که در منطقه ترکمن صحرا میزیست فعالیتهای سیاسی خود را آغاز کرد(6)
و در سال 1322 که به تهران بازگشت، برای اولین بار دستگیر شد و به زندان رفت.(7)
شاملو میکوشید حادثه نخستین زندان رفتن خود را از نظرها مخفی کند و حرف و سخنی در اطراف آن به میان نیاورد. اما هر گاه بر اساس ضرورت صحبت از آن به میان میآمد، زندانی شدن خود را محصول احساسات وطنپرستی افراطی (ناسیونال شوونیسم) معرفی میکرد. بعضی از دوستان او هم همین رویه را دنبال کرده و نوشتهاند:«... شاملو حدود سال 1323، نوزده سالگی را به سبب اعتقادات شوونیستی در زندان متفقین گذرانیده است...»(8)
ماهنامه «آدینه» در این مورد مینویسد:«اولین باری که احمد شاملو به زندان رفت، بسیار جوان بود و جالب آنکه مردمیترین شاعر فارسی، برای بار اول به اتهام گرایشات فاشیستی و هواخواهی از آلمان هیتلری، به زندان افتاد»(9)
گردانندگان ماهانه «آدینه» که در شمار هواداران درجه اول شاملو هستند سعی کردهاند او را به عنوان «مردمی ترین شاعر شعر فارسی» معرفی کنند و دلیل این گرفتاری و زندانی شدن وی را «هواخواهی از آلمان هیتلری» قلمداد نمودند و زیرپوشش یک راوی بیطرف، قسمت مهم واقعیت، یعنی دلیل اصلی و این نکته که احمد شاملو به خاطر جاسوسی برای آلمانیها در زندانی که نیروهای شوروی در شهر رشت داشتند، حبس شده بود را از چشم خوانندگان خود پنهان کردند. ولی عناصر قدیمی و مسنتر و کسانی که روابط نزدیکتری با شاملو داشتهاند نظیر فرهنگ فرهی تلویحاً به «جاسوس» بودن شاملو اشاره میکنند:«... شاملو هیچگاه از آلمانیها و هواداریش از آلمانیها یادی نمیکند، دورانی که به خاطر آنها زندانی شد...»(10)
او به جرم جاسوسی برای آلمانیها مدت 21 ماه در زندان ماند.(11)
البته احمد شاملو مزد این زندان رفتن و سختیکشیدن در زندان روسهای «ضد فاشیست» را بعدها از آلمانیها گرفت و به پاس این همکاری دوران جوانی، در روزگار میانسالی و در آستانه پیروزی انقلاب، قدر دید و در مجامع نامدار جهانی بر صدر نشست.با مروری بر زندگی شاملو در مییابیم که اولین شب شعر بزرگ در ایران را در سال 1347 وابسته فرهنگی سفارت آلمان در ایران برای او ترتیب داد.(12)
و با تبلیغات وسیع و گسترده نام احمد شاملو را به عنوان «جاودانه مرد شعر امروز ایران» در محافل و مجامع مطرح کرد.بار دیگر، هواداران آلمانی در سال 1367 شاملو را برای شرکت در کنگره نویسندگان آلمان (اینترلیت) دعوت میکنند و به تجلیل و تقدیر از او می پردازند. شاملو از این فرصت برای مظلومنمای و کسب شهرت! استفاده کرد و در این کنگره سخنرانی ویژهای با عنوان «من درد مشترکم، مراد فریاد کن» ایراد نمود و از اینکه به خاطر اعتلای هنر وادای تعهد به مردم، زیر فشار حکومت قرار دارد، فریاد شکایت و شکوه سر داد. لابد به همین دلیل بود که آلمانیها به پاس همان سختیهایی که شاملو به هنگام جاسوسی تحمل کرده بود، این سخنرانی را پوشش جهانی دادند و او را با عنوان جدید «مردمیترین شاعر شعر فارسی»(13)
خواندند و مصاحبههای متعددی از وی را از طریق رسانههای بیگانه به گوش جهانیان رساندند.
زمانی که احمد شاملو از زندان آزاد شد، پدرش به ژاندارمری ارومیه (رضائیه) منتقل شده و با خانوادهاش به این شهر رفته بود. او هم به ارومیه رفت و به خانوادهاش پیوست.(14)
شاملو در شهر ارومیه به صف هواداران رژیم پهلوی پیوست و در این عرصه تا آن حد پیش رفت که مورد نفرت مردم قرار گرفت و به طوری که نیروهای «پیشهوری» و حزب دموکرات در اولین ساعات اعلام خودمختاری، به خانه آنها ریختند و احمد شاملو و پدرش را بازداشت کردند. «آیدا» تحت تأثیر تلقینات مبالغه آمیز احمد شاملو در این مورد میگوید:«پیشهوری و دموکراتها احمد شاملو و پدرش را دستگیر میکنند و آن دو را نزدیک به دو ساعت در مقابل جوخه آتش نگه میدارند تا از مقامات بالا کسب تکلیف کنند.»(15)
وی در سال 1325 و پس از بازگشت به تهران در حای که هنوز سال چهارم دبیرستان را تمام نکرده بود برای همیشه درس و مدرسه را کنار گذارد.شاملو در سال 1326 در سن 23 سالگی ازدواج کرد. همسرش اشرف اسلامیه نام داشت و از خانواده کازرونیهای اصفهان بود.(16)
شاملو در این سال نخستین مجموعه شعرش را که آهنگهای فراموش شده نام داشت، با سرمایه شخصی به نام ابراهیم دیلیمقانیان انتشار داد و آن را به همسرش اشرف تقدیم کرد.(17)
شاملو کوشیده است تا این مجموعه را به دست فراموشی بسپارد و خاطره آن را از ذهن مردن پاک کند، اما در این عرصه توفیق چندانی نیافته است. فرهنگ فرهی در این مورد میگوید:«... اشرف بانوی آهنگهای فراموش شده بود ... شاملو هیچگاه این اثر ار در شمار آثارش یاد نکرده و یا اگر کرده با اکراه این کار را انجام داده است ...»(18)
شاملو چندین یادداشت ستایشآمیز را که دوستانش درباره اشعار این مجموعه نوشته بودند، به عنوان پیشگفتار چاپ کرده بود. این مجموعه در بر گیرنده آثاری بیارزش و در حد نامههای عاشقانه نوجوانان فاقد خلاقیت بود.شاملو در سال 1327 به روزنامهنگاری رو کرد، هر چند که سومین همسرش ـ آیدا ـ اعتقاد دارد شاملو روزنامهنگاری را از سال 1324 آغاز کرده است. او در سال 1327 هفتهنامهای به نام سخن نو را انتشار داد که پنج شماره بیشتر دوام نیاورد و به دلیل عدم استقبال تعطیل شد.
برخی از دوستان و هواداران شاملو بر این عقیدهاند که «سخن نو» حرکتی طغیانی علیه مجله «سخن» بود.(19)
اما شاملو با چاپ مجله «سخن نو» در حقیقت قصد داشت بخشی از تیراژ و مقبولیت مجله سخن را به خود اختصاص دهد.او در سال 1329 هفتهنامه دیگری به نام «روزنه» را روانه پیشخوان روزنامه فروشیها کرد. فرهنگ فرهی که خود را همراه و همگام این ایام شاملو و شریک انتشار این هفتهنامه میداند، در این مورد مینویسد:«اوایل سال 1329 با هم مجلهای درآوردیم به نام «روزنه» به قطع کوچک. نه شمارهای درآمد. هوادار چپ بود که در آن زمان منحصر به حزب توده بود ... صاحب امتیاز این مجله خانمی از بستگان همسر شاملو بود و چون دید این مجله به راه تودهایها میرود، دیگر اجازه چاپ به ما نداد واین مجله تعطیل شد و ما «آهنگ صبح» ر که صاحب امتیازش مردی به نام «ضرغام» بود، جایگزین آن کردیم، این مجله هم سه شمارهای درآمد...»(20)
گرایش شاملو به چپ نشانه دیگری از فرصت طلبی اوست . وی تا چندی پیش «راست» میزد و آنقدر تمایلات فاشیستی در او شدید بود که بنا به ادعای همسرش، نیروهای کمونیست و افراد تحت فرمان پیشهوری قصد تیرباران او را داشتند، وقتی مشاهده میکند که حزب توده در اوج قدرت قرار داد، بر «موج» سوار میشود و در کسوت یک «چپگرا» عرض اندام میکند. در این زمان، آوازه «چپگرایی» شاملو آنقدر گسترده میشود که علیاصغر امیرانی، مدیر نشریه خواندنیها او را به همکاری دعوت میکند و به عنوان مسئول گزینش و چاپ کلیه مطالب و مقالاتی که دارای جهتگیری «چپ» هستند، به کار میگمارد.
در جریان حادثه 23 تیرماه 1330 که صدها نفر از ملت ایران به خاک و خون غلتیدند، شاملو شعر «23» (قطعنامه) را انتشار داد. او نام «23» را از روز 23 تیرماه گرفته و کوشیده است تا این مجموعه خود را به آن حادثه خونین ربط داده و بهرهبرداری سیاسی کند.با انتشار «قطعنامه» در سال 1330 احمد شاملو با چهرهای «چپ گرا» در عرصه ادبیات سیاسی ظاهر شد. (بخصوص با شعر «قصیده برای انسان ماه بهمن» که شعری است بلند به مناسبت 14 بهمن سالگرد قتل دکتر تقی ارانی در زندان رضاخان) در دیگر اشعار این مجموعه هم اشاراتی در دفاع از جریان «چپ» و کمونیستها شده است.
احمد شاملو از جمله شاعرانی است که سعی داشت تا با سوار شدن بر موجهای سیاسی ازهنر خود بهرهبرداری کند. نصرت رحمانی که از دوستان و همگامان شاملوست، از آنها سالها بدینگونه یاد میکند:«... از نسل ما شاملو هم روزگار مرا داشت. در مطبوعات کار میکردیم. هم نفس میکشیدیم و هم زندگی را آوارهوار می گذراندیم... در حقیقت ما هیچکدام دیدگاه جمعی را نمیشناختم. ضمن اینکه کتابهای بسیار قطور فلسفی را زیر بغل میگذاشتیم از محتوی آن کوچکترین اطلاعی نداشتیم ... شاملو آدم اعجوبهای است. در خیلی از کارها... یک ژورنالیست ماهر است و خوب میداند از چه چیزهایی و چه هنگام بهرهبرداری کند... گاه پیش میآید که از سیاست هم استفاده میکند...»(21)
وی در سال 1331 به استخدام سفارت مجارستان درآمد و بنا به گفته «آیدا» به عنوان مشاور فرهنگی این سفارتخانه به کار مشغول شد.(22)
این فعالیت دو سال به دراز کشید.شاملو در سال 1332 مجموعه شعر «آهنها و احساسها» را انتشار داد. «آیدا» مدعی است که پلیس تمام نسخههای این مجموعه را توقیف کرد و آنها را در همان محل به آتش کشید و سوزاند.(23)
اما فرهنگ فرهی که همدم و مونس این دوران احمد شاملو بوده است، حرفی از توقیف و به آتش کشیدن این مجموعه به میان نمیآورد. نکته مهم در عرصه انتشار این مجموعه، سرمایهگذاری چند یهودی است که مالک انتشارات صفی علیشاه بودند. فرهنگ فرهی در این مورد مینویسد:«در آن کشمکشها چه کوشش و تلاشها نمودیم که مجموعه شعری از او (شاملو) به چاپ برسانیم، اما ناشری پیدا نشد که ... ]مدیران[ انتشارات صفی علیشاه مجموعه شعر «آهنها و احساس» را چاپ کردند و در واقع یاری دادند تا شاملو به روی ریل شهرت بیفتد...»(24)
در نخستین سالهای پس از کودتای 28 مرداد و بعد از اینکه هیجانات و التهابات پس از کودتا فروکش کرد و رژیم پهلوی به زور داغ و درفش، زندان و شکنجه و دربند کردن و تبعید آزادیخواهان سکون و سکوت را بر جامعه ایران تحمیل کرد، تزیین مظاهر روبنایی رژیم در دستور کار قرار گرفت و به دنبال آن عرصههای فرهنگی در مدار توجه واقع شد.در این زمان رژیم پهلوی با بذل و بخشش و کمکهای مادی فراوان از ایادی و اذناب خود خواست تا ظواهر مطبوعات را هم بزک کنند و افرادی چون اسماعیل پوروالی، ایرج نبوی، مجید دوامی و ناصر خدایار را به سرکردگی جهانگیر تفضلی و علی جواهرکلام به میدان هدایت افکار عمومی به کانالهای دلخواه حاکمیت فرستاد.پوروالی صاحب امتیاز مجله بامشاد بود و متولیان امور مطبوعاتی رژیم، نقش ویژهای برای این مجله در نظر گرفته بودند. او برای دستیابی به توفیق در این عرصه، احمد شاملو را به خدمت فرا خواند.شاملو در سال 1336 اولین شماره مجله آشنا را در 28 بهمن 1336 در قطع جیبی منتشر کرد. «شاملو» خود در این مورد مینویسد:
«... با تجربیات فراوانی که در مدت بیست سال بر اثر کارمداوم در مطبوعات اندوختهام، اکنون مستقلاً دست به انتشار یک مجله آبرومند هفتگی میزنم...»(25)
او قصد داشت تا از رهگذر انتشار مجله آشنا سرمایهای به هم بزند و نان راحت و ثروتی فراچنگ آورد.شاملو با صراحت تمام این قصد خود را ابراز کرده و اعلام میدارد که با هدف دستیابی به مال و مال دست به کار انتشار این مجله شد، گرچه این هدف و خواست را در لفاف عبارات و الفاظ و شعارهای روشنفکرانه پیچانده است: «... و مطلب مهمتر، هدف این مجله است. سالهاست که من در اندیشه تأسیس یک مجله بزرگ هنری هستم که به طور فصلی سالی سه چهار شماره منتشر شود. به وجود آوردن چنین مجلهای سرمایهای کافی و مهمتر از آن سرمایهای «وقفی» و هدف من از انتشار «آشنا» تولید این سرمایه است.(26)
به هر حال این آرزوی «شاملو» تحقیق نیافت.با این حال اگر رژیم پهلوی به او در کار تأسیس یک روزنامه کمک نکرد، ولی به صورتی دیگر وی را زیر چتر حمایتی خود گرفت و برایش شغل بیدردسر و حقوق و مزایای عالی برقرار کرد. در سال 1338 شاملو به سرپرستی واحد سمعی و بصری حوزه مدیریت کل روابط عمومی وزارت کشاورزی منصوب گردید.(27)
وظیفه این سازمان ظاهراً بردن فیلمهای خبری و آموزشی به روستاها و آشنا کردن روستاییان با اصول و مبانی کشاورزی نوین بود. واحد سمعی و بصری وزارت کشاورزی، بودجه کلانی در اختیار داشت که باید در راه تولید فیلمهای آموزش کشاورزی و چاپ بروشور و پوسترهای تبلیغاتی و راهنما و جزوههای رنگارنگ به اصطلاح ترویجی هزینه شود. در این هنگام سهراب سپهری معاون شاملو بود.
هوای تازه
مهاز زخم قلب « آبائی »مرگ « نازلی »نمی رقصانمت چون دودی آبی مرغ بارانبودنپریاباغ آینه
بر سنگفرشکیفرماهیطرحارابه هادو شبحاصراراز نفرتی لبریزفریاد و ... دیگر هیچشبانه - 1بارانلوح گوراز شهر سردباغ آینه
ققنوس در باران
سفرشبانه چلچلیمرگ ناصری
مرثیه های خاک
مرثیههملتتمثیل
گفتگو با " داریوش معمار " ؛ شاعر و منتقد
" شاملو " به واژه ها زندگی می بخشد.
"شاملو" شاعریست که به واژه ها زندگی می بخشد. او مثلاً وقتی شعر "لورکا" را ترجمه می کند، به واقع ترجمه نمی کند. بلکه حیاتی دوباره به آن می بخشد، حیاتی که جهان "لورکا" را با زبان فارسی پیوند می زند. شعر "شاملو" همانطور که قبلاً هم گفتم، یکی از موثرترین نمونه ها ی شعر فارسی و شعر نو است. او مفاهیم کلی و تحلیل رفته ای مانند عشق, آزادی و انسان را حیاتی دوباره بخشیده و دوباره زنده کرده است.
- نظر شما درباره شعر "شاملو" چیست؟
شعر / رهائی ست /نجات و آزادی. فکر می کنم این شعر از "شاملو" بهتر از هر گفته دیگری می تواند تا حدودی به سئوال شما پاسخ بدهد.
- به نظر شما خصوصیات عمده شعر "شاملو" چیست؟
"شاملو" شاعر انسان است. او از ورای بودن و همینطور بودن ما، از ورای این روزمرگی کسالت بار سعی کرده است به روی دیگر زندگی و انسان دست یابد."شاملو" شاعریست که باید درباره شعرش بسیار بنویسیم، از آن جهت که این بسیار نوشتن می تواند ما را به آنجا ببرد که عمیق ترین زخم های انسان این جایی را بر ملا می کند. من از آتش و آب / سر در آوردم./ از توفان و از پرنده./من از شادی و درد/ سر در آوردم, گل خورشید را اما/ هر گز ندانستم/که ظلمت گردان شب /چه گونه تواند شد! اینکه او چگونه می تواند بر تابو موسیقی عروضی شعر فارسی غالب شود و به گونه ای آن را در شعرش پشت سر بگذارد و جهان دیگری از زبان بسازد. البته چیز بسیار مهم و با اهمیتی است که نمی توان به سادگی از کنارش گذشت.
- نظر شما درباره اینکه عده ای می گویند "شاملو" این عبور را مدیون شاعری مثل "هوشنگ ایرانی" است، چیست؟
خوب اگر کسی این حرف را زده باشد، ممکن است پر بیراه هم نگفته باشد. فکر می کنم این صحبت را "عباس حبیبی بدر آبادی" در آن مقاله ای که پیرامون شعر "هوشنگ ایرانی" از او در مجله بایا چاپ شده، گفته است.مثل اینکه او در آنجا اعتقاد دارد خیلی های دیگر هم به نوعی مدیون "هوشنگ ایرانی" هستند.عده ای ممکن است با این صحبت مخالفت کنند. اما من فکر می کنم اینها با این کار چشمشان را به روی یک سری چیز ها می بندند .هر کسی در ادبیات سهم خودش را دارد، حالا چه آن کس "هوشنگ ایرانی" باشد یا "احمد شاملو". هیچ کس نمی تواند جایگاه و محل حضور کسی دیگر را نادیده بگیرد. حتی اگر در یک دوره، همه لوازم و ابزار را برای حذف دیگری فراهم کند. البته "شاملو"، شاعر بسیار مهمی است، هم از وجه تاریخ ادبیات و هم به دلیل شعر های عمیق و تکان دهنده ای که سروده است. او با شعر خود که ما آن را به نام شعر سپید می شناسیم، ادبیات مدرن را در این مملکت اعتلا بخشیده است. اما پیش از او،این "هوشنگ ایرانی" است که جلوتر از همه، وزن و موسیقی شعر فارسی را متحول کرده است و تعریف ها و برداشت های ما از شعر و شعر نو را دچار دگرگونی می کند. البته تاونش را هم به سختی می پردازد. او چنان در یک دوره از سوی محافل سنتی ادبیات فارسی و شاعران نیمایی و غیره مورد هجوم قرار می گیرد که این فضا را کلاً کنار می گذارد. من هم با این نظر موافقم که تاریخ شعر نو فارسی را می توانیم به قبل و بعد از هوشنگ ایرانی تقسیم کنیم و اینکه او تاثیر بسیار مهمی بر شعر شاعران هم نسل خود و نسل های بعد گذاشته که تحت هیچ شرایطی نمی توان آن را نادیده گرفت.
- فکر می کنید طرح چنین نظری باعث فراهم شدن شرایط برای نادیده گرفتن بخشی از خلاقیت موجود در شعر "شاملو" نمی شود؟
من چنین فکری نمی کنم. زیرا "شاملو" شاعر انسان است و زبان او هم از موضعی ساخته شده و پرداخته می شود که چنین مسائلی را هم می پذیرد، هم از آنها می گذرد و هم نهایت استفاده و بهره را از آن می برد که این هم به تیزهوشی و تسلط شاعری مثل "شاملو" برمی گردد. ما همه در دنباله هم هستیم و از همدیگر تاثیر می پذیریم. نمود این تاثیر ها برای هر کسی متفاوت است؛ یکی را کوه وارانه می کند، یکی را دشت، یکی را هم شیر بی یال و کوپال و دیگری را هم به خودش، به جهان خودش و زبان خودش می رساند، این بستگی به هوش، توانایی و پشتکار شاعر دارد.
-نظر شما پیرامون تاثیر گذاری شاعرانی مانند "لورکا" ، "نرودا" و غیره بر آثار "شاملو" چیست؟
اول بد نیست، اگر اشاره ای داشته باشیم به گفته خود "شاملو" در این مورد که هر شاعری، کارش را با زبان و تحت تاثیر شاعری پیش از خود شروع می کند تا کم کم به استقلال برسد. او در ادامه می گوید مگر من تحت تاثیر "توللی" و "رضا قلی انوشه" شروع نکردم و مگر "فروغ" با زبان و دیدگاه "نادر نادر پور" وارد این میدان نشد؟ واقعیتش من فکر می کنم این حرف زیاد درست نیست، اگر منظورمان از تحت تاثیر بودن، تقلید و رودست نویسی باشد. "شاملو" شاعریست که به واژه ها زندگی می بخشد. او مثلاً وقتی شعر "لورکا" را ترجمه می کند، به واقع ترجمه نمی کند. بلکه حیاتی دوباره به آن می بخشد، حیاتی که جهان "لورکا" را با زبان فارسی پیوند می زند. شعر "شاملو" همانطور که قبلاً هم گفتم، یکی از موثرترین نمونه های شعر فارسی و شعر نو است. او مفاهیم کلی و تحلیل رفته ای مانند عشق, آزادی و انسان را حیاتی دوباره بخشیده و دوباره زنده کرده است. او راحت شعر می نویسد و زبان فارسی را با دایره عاطفی و توانایی هایش می شناسد و از سوی دیگر زمانه خود و جامعه را هم خوب درک می کند. "شاملو" حتی وقتی لحن تغزلی دارد، باز هم از روزمرگی در جریان پیرامونش غافل نمی شود و همین طور درگیر ابتذال آن هم نمی شود و همین مساله او را خاص کرده و از شاعران هم نسل خود جدا می کند. به نظر من اینها حتی بیش از نحوه خاص زبان در شعر "شاملو"، او را به پیش می برد. پشتکار "شاملو" در مسیر شاعرانگی هایش است که او را بسیار بیشتر از شاعران با استعدادی مانند "اسماعیل شاهرودی" و "نصرت رحمانی" مطرح کرده است و شعر وی را کامل می کند. اینها دیگر ربطی به آشنال بودن "شاملو" با شعر این یا آن شاعر ندارد.
- نظر شما درباره اینکه زبان شعر "شاملو" هر چند از اسطوره موسیقی و عروض خلاص شده است، اما درگیر اسطوره، تمثیل و ایده راوی و دانای کل شده است، چیست؟
البته این هم برای خودش نظری است که باید به آن پرداخت و شاید یکی از بهترین منظر هایی که از زاویه آن می توان این مورد را بررسی کرد، تلاش شاعران دهه هفتاد برای شکستن و عبور کردن از او و سیطره ای که بر زبان و دنیای شاعران دهه شصت دارد، باشد. بی شک "شاملو" خود را پیامبری شاعر می داند ،حتی آنجا که در مجموعه "آیدا در آینه" به اوج تغزل در شعر خود دست می یابد، این رسالت را فراموش نمی کند. در این راستا هم شاعر بزرگی است و قله است . اما شعر مدرن "شاملو" با این آسیب هم درگیر بوده است. البته پاره ای تمهیداتی که وی در شعرش به کار برده تا حدودی شعر او را از فشار این شرایط خلاص کرده و به زمانه خود نزدیک ساخته است. مجموعه شعر های کتاب "هوای تازه" را می توان در همین راستا از مهمترین نمونه هایی محسوب کرد که برای درک و بررسی این جریان در شعر وی پیدا کرد.
- چرا "شاملو" با فردوسی برخوردی تند می کند و یا "حافظ" را به بوته نقد می کشد؟
به نظر من، شاعری مثل "شاملو"، صلاحیت این کار را دارد .بنا به این دلیل که خودش نیز شاعر بسیار بزرگیست . اما درمورد نظراتی که "شاملو" داده، بر خلاف منتقدین فکر می کنم بر پایه احساسات و یا برای ساختن شرایطی به نفع فلان و بهمان نبوده است. بهتر است اول ببینیم اصلاً شاعری مثل "حافظ" را با آن همه حجم درون گرایی که در آثارش دارد و آن وابستگی که حتی در تغزلی ترین آثارش، او را منتقد زیستن به نفع ایده متافیزیکی آن معشوقه بالا می کند و آن معشوقه دیگر چقدر قابل نقد است. خوب اینها را حتی اگر ما همه سینه چاک "حافظ" باشیم هم نمی توان نادیده گرفت. در این رابطه من هیچ وقت این جمله از "بورخس" را البته فراموش نمی کنم که می گوید؛" من نمی دانم ایرانی ها بعد از گذشت چند صد سال چطور "حافظ" را طوری می خوانند که انگار همین امروز شعر گفته است. شاید یکی از دلایلش این باشد که بعد از این همه سال هنوز ما به زندگی همانطور فکر می کنیم, همان قدر درگیر درونگرایی هستیم و مرگ همان قدر برای ما جلو تر از زندگیست. شاید اینها دلایلی باشند که ما "حافظ" را بهتر می فهمیم. پیرامون "فردوسی" هم من گفته های "شاملو" را کامل خوانده ام. البته نقدهایی که در آن سال ها بر آن شده، او از منظری جامعه شناختی به این موضوع پرداخته است. البته ممکن است عده ای ناراحت شوند. چون انتظار ندارند، یکی بیاید و این قدر دقیق همه چیز را موشکافی کند و از پس آن همه قهر مانی ها و این همه قهرمانی ها روی مسائلی انگشت بگذارد که روابط پیچیده و مصلحت جوئی های همیشگی ما، آن را رغم می زند.ضمن آنکه "شاملو"، شاعری مدرن است. البته هیچ بعید نیست. اگر نوع چنین روابط و ساختن هایی از آدم ها را در شاهنامه به نقد بکشد.
سال 80 ، در شیراز در همایشی که دانشگاه علوم مهندسی گذاشته بود، یکی از شاعران جوان، اما سرشناس فارس وکشور که اگر اسمش را بیاورم، او را می شناسید، رفت بالای سن و عکس "شاملو" را که روی تریبون چسبانده بودند، پاره کرد. آن روز، همه فکر کردند، او می خواهد با پاره کردن این عکس بگوید پس من هم هستم. اما این طرز تلقی اشتباهی است . شاید هر چند "شاملو" در شعر نو فارسی نقطه اوج باشد. اما این کار بخشی مهمی از نظر "شاملو" در مورد ادبیاتی بوده که می خواهد دیگران را مصادره کند و در پس بت سازی ها و آن قدر بالا بردن ها از دسترس ما خارج شود . شاید بهتر باشد نه چیزی را آن قدر بالا نبریم که بعد نتوانیم بیاوریم پایین و در موردش گفتگو کنیم.
-شما شخصاً به عنوان یک شاعر چقدر شعر "شاملو" را می خوانید؟
نه تنها من که فکر می کنم خیلی از شاعران جدی این مملکت هم شعر "شاملو" را خوب خوانده اند و البته لذت برده اند. من هم شعر "شاملو", "نیما", "فروغ", "نصرت رحمانی", "اسماعیل شاهرودی", "اخوان", "نادر نادرپور", "هوشنگ ایرانی" و خیلی های دیگر را سعی کرده ام مرتب بخوانم. البته در کنار اینها شعر "رویایی" و شعر "براهنی" خصوصآً "اسماعیل" و "خطاب به پروانه ها" و سطرهای "حافظ موسوی", "عاشقانه های لنگرودی", "نم نم باران باباچاهی", "زاپاتای علیشاه مولوی" و "برای بنفشه مسعود احمدی", شعر های "احمد رضا احمدی" خصوصاً منظومه "دیریاب" را شاید به این خاطر که بیشتر آن را خوانده ام و مخاطب اجباری "شمس آقاجانی" را و شعر های "انصاری فر" و "عباس حبیبی" و "علی قنبری" را هم خوب خوانده ام. در طول این سال ها، برای من اینها جزء بزرگی از زندگی ام بوده اند که تلاش کرده ام همیشه نه با سلیقه خود که با نگاهی ژرف کاوتر به خواندن آثارشان و نوع لذتی که هر شعر با هر وضعیتی که دارد ،بپردازم. شاید باورتان نشود، اما من حتی از شعر هایی که در صفحات نشریات و هفته نامه های محلی هم چاپ می شود، نمی گذرم. البته ناگفته نماند "مولانا" و "خیام" برای من بالینی هستند. البته با شعر "فردوسی" به واسطه های مختلف بزرگ شده